گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
[سوره البقرة ( 2): آیه 95 ] .... ص : 112







( وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ( 95
(و اینان هرگز آرزوي مرگ نکنند بواسطه اعمالی که بدستهاي خود انجام دادهاند و خداوند بستمکاران دانا و آگاه است) لن براي
تأکید نفی و با کلمه ابدا دلالت بر تأیید میکند یعنی اینان هرگز آرزوي مرگ نخواهند کرد براي اینکه خود در باطن میدانند که در
هر دو دعوي کاذبند، اما در دعوي اولی براي اینکه در خود تورات دارد که لعنت کرده کسانی را که بدستور آن عمل نکنند، و
تا زمان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مخالفت تورات را نموده و حتی شرك « ع» یهود در جمیع اعصار از زمان موسی
بخدا آوردند و با اینکه میدانستند پیغمبر اسلام همان است که تورات اوصاف او را بیان نموده ایمان نیاوردند و لعن بمعنی بعد از
رحمت و گرفتار عذاب و غضب الهی شدن است و با دعوي اینکه دار آخرت خصیصه آنها است مباینت دارد و لذا نصاري براي
بعوض ما « ع» اینکه از لعن تورات بواسطه مخالفت آن خود را آسوده نموده باشند عذري براي خود تراشیده و گفتند حضرت عیسی
و اما دعوي دوم، عهد قدیم مشحون است از اینکه بنی اسرائیل در اثر شرك و بت پرستی و « فدانا من لعنۀ الناموس » بدوزخ رفت
ترك خدا و تورات از نظر خدا افتادند و مورد غضب او قرار گرفته و مستأصل شدند و گرفتار سلاطین مشرك شدند و این باولی
خداوند و دوست او و پسران او بودن کمال ضدیت را دارد.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ خداوند بکذب آنها و بما فی الضمیر آنها و اعمال زشت و کفر و شرك و عناد و عصبیت و لجاج و سایر
معاصی آنها آگاه است چه لفظ ظلم بر همه اینها اطلاق میشود و مورد این جمله اگر چه یهودند ولی چنانچه أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، ج 2، ص: 113
مکرر گفتهایم مورد، مخصص عموم نمیشود و لفظ الظالمین که جمع محلی بالف و لام و مفید عموم است بعموم خود باقی است و
شامل جمیع ظالمین میشود چه ظالم بغیر و چه ظالم بنفس و این جمله براي تنبیه آنان است که خداوند بجمیع افعال و کردار آنها
عالم و داناست.
[سوره البقرة ( 2): آیه 96 ] .... ص : 113
وَ لَتَجِ دَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَ دُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَۀٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللَّهُ
( بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ ( 96
(و هر آینه البته مییابی یهود را حریصترین مردم بر زندگی دنیا و حریصتر از مشرکان که هر یک از آنان دوست میدارد و آرزو
میکند که هزار سال زندگی کند، و حال آنکه این عمر بسیار مانع و دور کننده او از عذاب نیست، و خداوند بآنچه میکنند بیناست
حال است براي مفعول و اگر از « احرص » اگر از و جدان در مقابل فقدان باشد بمعنی یافتن و یک مفعولی است و بنا بر این « تجدن »
و جدان بمعنی علم و یافتن بدل باشد دو مفعولی است و احرص مفعول دوم آنست و ظاهر همین احتمال دوم است).
و أَحْرَصَ النَّاسِ عَلی حَیاةٍ یعنی این یهود از همه مردم بر بقاء زندگی و جمع مال و زخارف دنیوي حریصترند و همچنین از
صفحه 70 از 266
و در مِنَ « احرص الناس بدون لفظ من تعبیر فرموده » مشرکین که یا مراد مجوس و گبرها هستند و یا همه مشرکین، و علت اینکه
الَّذِینَ أَشْرَکُوا لفظ من را آورد، اینست که یهود از جنس ناس هستند ولی از جنس مشرکین نیستند، و باصطلاح اگر مفضل از جنس
» مفضل منه باشد بطریق اضافه آورده میشود و اگر از جنس مفضل منه نباشد من فاصله میشود چنانچه گفته میشود
الانبیاء افضل الناس و افضل من الملائکۀ
ص: 114 «
بعد از ناس با اینکه مشرکان جزو مردم و « مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا » چون انبیاء از جنس ناس هستند ولی از جنس ملائکه نیستند و امّا ذکر
داخل در ناس میباشند براي اینست که تمناي طول عمر از مشرکان مشهور است و باین خصیصه شناخته شدهاند مخصوصا اگر مراد
مجوس باشند که در عبارات آنهاست که بیکدیگر میگویند هزار سال بزي و این جمله هنوز در میان عجم از آنها باقیست که در
نوروز هر سال بیکدیگر میگویند هزار سال باین سالها برسی، کانّ میفرماید این یهود از همه مردم و حتی از مشرکان که باین
یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَۀٍ معروف « فلان اسخی الناس و من حاتم » خصیصه معروفند بر بقاء عمر حریصترند چنانچه گفته میشود
مفسرین مرجع ضمیر احدهم را یهود میدانند و میگویند جمله بیان حال شدّت حرص یهود را بر حیات مینماید و بعضی گفتند
ضمیر احدهم راجع به الَّذِینَ أَشْرَکُوا و بیان حال مشرکین نسبت بحرص بر حیات میباشد و معنی اینست که یهود از مشرکین که
یک چنین تمنایی و آرزویی دارند هم حریصتر بر زندگی میباشند و اگر چه مآل هر دو وجه بیک معنی است ولی شاید وجه دوم
اکد و ابلغ باشد.
وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ ما نافیه و هو یا ضمیر شأن است و مزحزح بمعنی مبعد خبر مقدّم و ان یعمر مبتداي مؤخر و
تقدیر چنین است و ما الشأن تعمیره بمزحزحه من العذاب، چنین نیست که عمر کردن او مانع و مبعدا و از عذاب باشد و یا هو مبتداء
و وجه دوم ظاهرتر « و ما تعمیره بمزحزحه من العذاب » و بمزحزحه خبر آن و ان یعمر مفسر ضمیر و بدل آن است و تقریر چنین است
است، و مراد اینست که عمر دنیا چه کم و چه زیاد بپایان میرسد و طول آن باعث رفع عذاب آخرت نخواهد شد بلکه براي شخص
، معصیت کار و دنیا طلب موجب ازدیاد عذاب میگردد بواسطه اینکه معاصی آنها زیادتر میگردد أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 2
ص: 115
بلی اگر طول عمر باعث «1» وَ لا یَحْسَ بَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ
ازدیاد طاعت یا موفقیت بتوبه و تدارك ما فات و حسن عاقبت بشود مطلوب است چنانچه در مجمع البیان از امیر مؤمنان علیه السّلام
» روایت کرده که فرمود
«2» « بقیّۀ عمر المؤمن لا قیمۀ له یدرك بها ما فات و یحیی بها ما مات
و لام در لتجدنهم براي قسم است بنا بر آنچه گفتهاند که اگر لام مفتوحه بر سر فعل مضارع مؤکد بنون تأکید در آید دلیل بر
اینست که قسم مضمر است یعنی و اللَّه لتجدنهم و کلمه حیات چون بنحو نکره ذکر شده دلالت بر حقارت حیات دنیوي دارد زیرا
حیات دنیوي محدود و در جنب حیات اخروي که نامحدود است کمتر از قطره نسبت بدریاست زیرا دریا باز محدود است و حیات
آخرت حد ندارد.
[سوره البقرة ( 2): آیه 97 ] .... ص : 115
( قُلْ مَنْ کانَ عَدُ  وا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُديً وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنِینَ ( 97
(بگو هر کس دشمن جبرئیل باشد پس همانا او بر دل تو باذن خداوند قرآن را نازل کرده در حالی که آن قرآن تصدیق کننده است
کتبی را که پیش از او بودند و هدایت و بشارت براي مؤمنین است) کلام در تفسیر این آیه در ذیل چند جمله واقع میشود.
صفحه 71 از 266
-1 مَنْ کانَ عَدُ  وا لِجِبْرِیلَ سیاق آیه اشعار دارد بر اینکه اظهار عداوتی از یهود نسبت بجبرئیل شده که آیه در مقام جواب بر آمده
است و در کتب تفاسیر مانند مجمع البیان و غیره خبر مفصلی از ابن عباس در شأن نزول این آیه روایت 1- سوره آل عمران آیه
178
-2 ص 71
ص: 116
کردهاند و در برهان خبري از حضرت سید الشهداء علیه السّلام نقل کرده و فخر رازي نیز خبري از عمر و برهان باز خبري از سلمان
فارسی روایت کرده ولی چون هیچکدام از آنها سند متصل ندارند و مدرك نمیشود لذا از نقل آنها خودداري میکنیم و فقط بنقل
قسمتی از خبر که سیاق آیه مشعر بمضمون آن است اکتفاء مینمائیم.
فقال له ابن صوریا خصلۀ واحدة ان قلتها آمنت بک و اتبعتک، ايّ ملک یأتیک بما ینزل اللَّه علیک؟ قال فقال جبرئیل، قال ذاك »
عدوّنا ینزل بالقتال و الشدة و الحرب و میکائیل ینزل بالیسر و الرخاء فلو کان میکائیل هو الذي یأتیک لآمنّا بک
و ممکن است عداوت یهود نسبت بجبرئیل از همان عداوتشان نسبت بپیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و قرآن باشد براي «
اینکه جبرئیل بواسطه نزول قرآن بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فضایح آنان را ظاهر نمود و خداوند در مقام جواب بآنان
یعنی براي جبرئیل شأنی جز امتثال امر خدا نیست چنانچه میکائیل و سایر ملائکه نیز شأنی « فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ » میفرماید
جز امتثال اوامر حق ندارند.
و هم چنان انبیاء و رسل نیز شأن و وظیفه جز تبلیغ و ارشاد مردم ندارند بنا بر این «1» لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ
عداوت با انبیاء و ملائکه و کتب الهی عداوت با خداست و دشمن خدا کافر است.
و جبریل بالفاظ مختلفه نقل شده ولی در قرآن باین لفظ آمده و در اخبار بلفظ جبرئیل بزیادة همزه و گاهی جبرائیل بزیاده الف و
همزه آمده است و لغتی است عبرانی یا سریانی و بعضی گفتند بمعنی عبد اللَّه است چون جبر بمعنی عبد و ایل بمعنی اللَّه میباشد و
بعضی گفتند بمعنی صفوة اللَّه است. 1- سوره تحریم آیه 6
ص: 117
-2 فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ ضمیر در انه راجع بجبرئیل و در نزله راجع بقرآن است و بعضی مرجع ضمیر انه را خدا و مرجع
ضمیر نزله را جبرئیل دانستهاند و این خلاف ظاهر است زیرا اگر چنین بود اولا مناسب این بود که بفرماید باذنه، و ثانیا صفاتی که
بعد ذکر میکند از مصدّق بودن و هدایت و بشارت بودن مناسب با قرآن است نه جبرئیل، و مراد از قلب قلب صنوبري نیست بلکه
مراد مقام عقلانی و روحانی است که مرتبه اعلاي عقل است و از آن بعقل مستفاد تعبیر میشود و بمبادي عالیه که مقام جبرئیل و
ملائکه مقربین است متصل میگردد و این منافات ندارد با اینکه جبرئیل بعضی اوقات بصورت جسمانی بر شخص رسول اکرم صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شود و همچنین با افضلیت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر جبرئیل و سایر ملائکه مقربین منافات
ندارد زیرا واسطه وحی لازم نیست که افضل از موحی الیه (آنکه وحی باو میشود) باشد و چون مراتب نزول قرآن را در مقدمه
81 متذکر شدهایم در اینجا احتیاج به تکرار و توجیهات مفسرین نیست. - صفحه 68
-3 مُ َ ص دِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مصدقا حال است براي ضمیر منصوب نزله که راجع بقرآن میباشد و صفت قرآن را بیان میکند که تصدیق
کننده است کتابهاي آسمانی را که پیش از آن بوده چنانچه بیان آن را قبلا متذکر شدیم و این جمله خود دلیل بر لزوم محبت
جبرئیل و قرآن و پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر اهل کتاب است زیرا اگر قرآن بوسیله جبرئیل بر پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و
آله و سلّم نازل نشده بود هیچ دلیلی بر نبوت انبیاء سلف و کتابهاي آنها نداشتیم و معامله اسلام با یهود و نصاري که آنان را اهل
کتاب میداند و با سایر کفار و مشرکین فرق میگذارد با اینکه عناد آنها با اسلام از همه بیشتر است از برکت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و
صفحه 72 از 266
آله و سلّم و جبرئیل و قرآن است. ص: 118
نیز صفت قرآن را بیان میکند و دلیل دیگري است بر لزوم محبت زیرا « هدي و بشري » -4 هُديً وَ بُشْري لِلْمُؤْمِنِینَ این دو کلمه
محبّت کسانی که وسیله هدایت بشر براه رستگاري و سعادت و مبشر او بفیوضات و نعم الهی در آخرت میباشند بر هر بشري لازم
است و چون قرآن هادي و مبشر اهل ایمان است لذا محبت آن و واسطه نزول آن لازم میباشد.
[سوره البقرة ( 2): آیه 98 ] .... ص : 118
( مَنْ کانَ عَدُ  وا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ ( 98
(هر کس دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد پس محققا خداوند دشمن کافران است) از این آیه
شریفه نکاتی چند استفاده میشود.
استفاده میشود که عداوت ملائکه و فرستادگان خدا که مأمور بامر الهی و از جانب او میباشند عداوت با « عدو اللَّه » -1 از کلمه
خداست زیرا ملائکه و رسل شأنی جز امتثال اوامر الهی ندارند از اینجهت بعد از ذکر عداوت جبرئیل میفرماید مَنْ کانَ عَدُ  وا لِلَّهِ و
بعد از آن نیز عداوت ملائکه و رسل و جبرئیل و میکائیل را در ردیف عداوت خود میشمارد، و گرنه هیچکس مستقیما اظهار
عداوت با خدا نمیکند چه معتقد بخدا باشد و چه منکر او، و این اختصاص بفرشتگان و انبیاء ندارد بلکه عداوت با اوصیاء و اولیاء و
کتب الهی و دین و احکام او نیز عداوت با او است چنانچه مفاد بسیاري از اخبار است مانند خبري که خاصه و عامه درباره حضرت
» روایت کردهاند که فرمود « ع» فاطمه
فاطمۀ بضعۀ منی من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذي اللَّه
و مانند کلامی که درباره ص: 119 «
» حضرت علی علیه السّلام فرموده
من احبک فقد احبنی و من ابغضک فقد ابغضنی
» و در زیارت جامعه است «
من والاکم فقد والی اللَّه و من عاداکم فقد عادي اللَّه
» و نیز در همان زیارت است «
من احبکم فقد احبّ اللَّه و من ابغضکم فقد ابغض اللَّه
و غیر اینها از اخبار بسیاري که از پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم درباره اوصیاء او وارد شده بلکه از بعضی از آیات قرآن «
نیز این استفاده میشود.
-2 عداوت با ملائکه و رسل مورث کفر است زیرا جمله فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ که وضع اسم ظاهر بجاي ضمیر شده مشعر باین
معنی است براي اینکه تقدیر جمله این است من کان عدوا للَّه و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اللَّه عدو لهم ولی بجاي ضمیر
هم، کلمه کافرین را آورد که در عین اثبات دشمنی خدا نسبت بآنان، کفرشان را نیز اعلام کند، چه در غیر اینصورت صدور ذیل
آیه با هم مناسبتی ندارد پس آیه بحسب تحلیل منطقی مشتمل بر دو مقدمه (صغري و کبري) و یک نتیجه است باین ترتیب من کان
» و در این معنی اخبار بسیاري وارد شده و در زیارت جامعه است « عدوا للَّه الخ فان اللَّه عدو له و من کان اللَّه عدو له فهو کافر
و من جحدکم کافر و من حاربکم مشرك و من ردّ علیکم فهو فی اسفل درك من الجهیم
-3 جمله فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ در عین اینکه کفر اینان و عداوت خدا را نسبت بایشان اثبات میکند عداوت خدا را نسبت بهمه «
کفار ثابت میکند، زیرا الکافرین جمله محلی بالف و لام است و شامل جمیع کفار میشود و منحصر باینها نیست بلکه اینها از
صفحه 73 از 266
مصادیق آنند، و مراد از عداوت خدا چنانچه کرارا تذکر دادهایم آثار عداوت است که عذاب و عقاب او باشد چنان که مراد از
محبت خدا نیز آثار محبت است که ثواب او باشد. ص: 120
-4 بعضی از معترضین بقرآن اشکال کردهاند که یهود هرگز اظهار عداوت با جبرئیل ننموده و خود آنها باشدّ انکار منکر این مطلب
هستند.
ولی معترض اگر مغرض نبود و احوال یهود را مطالعه نموده بود بر فرض انکار اعتنایی بانکار آنان نمینمود زیرا یهود متلوّن و
گاهی میگفتند «1» بوقلمون صفت که هر ساعتی برنگی در میآمدند گاهی از موسی تقاضا مینمودند که اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَۀٌ
گاهی عبادت گوساله مینمودند و مدتی به بت پرستی برگشتند چنانچه خود تورات رائج گواه «2» لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً
این قضایاست و مدتهایی بشارات تورات را بوجود پیغمبر اسلام و بعثت او براي اعراب میگفتند و دانستن این قضایا را برخ اعراب
میکشیدند و پس از آمدن پیغمبر اسلام و تطبیق بشارات و صفاتی که در تورات بود بر آن حضرت بکلی منکر شده و گفتند این آن
پیغمبري که تورات بشارت داده نیست، استبعادي ندارد که منکر این مطلب نیز بشوند و بگویند ما اظهار عداوتی نسبت بجبرئیل
ننمودهایم.
[سوره البقرة ( 2): آیه 99 ] .... ص : 120
( وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ ( 99
(و هر آینه بتحقیق ما نشانههاي آشکارا بر تو نازل نمودیم بآنها کافر نمیشوند مگر فاسقان.
لام براي قسم و قد براي تقریب ماضی بحال و ثبوت و تحقق آنست و جمله جواب قسم است و مراد از آیه نشانه است بر امري که
مقصود و مدعاي شخص است مانند دلیل که بر اثبات مدّعا و یا حجّت که براي اسکات خصم آورده میشود 1- سوره اعراف آیه
134
-2 سورة البقره آیه 52
ص: 121
و معجزات صادره از انبیاء از همین قبیل است چون کاریست که از قدرت بشر و قواعد طبیعی و علوم صنعتی خارج و بر خلاف
عادت است بلکه فعل الهی است که بدست پیغمبر او جاري میشود براي اینکه نشانه باشد که از جانب خدا فرستاده شده، و در اینجا
مراد نشانههایی است که دلالت دارد بر نبوت پیغمبر اسلام و صدق دعوي او، و بینات صفت آیات است و این کلمه مأخوذ از بآن
بمعنی ظهر است و آیات بینات یعنی نشانههایی که واضح و هویداست و همه کس میفهمد زیرا نشانه و علامت شیئی ممکن است
واضح و روشن بوده باشد و دلالتش بر شیئی مقصود احتیاج بمقدمات مشکله نداشته باشد این چنین نشانه را آیه بینه گویند و
ممکن است باین وضوح نبوده و فهم آن احتیاج بمقدماتی داشته باشد که اهل دانش و بینش و فراست در مییابند و معجزات انبیاء
غالبا از قسم اول است و لذا در قرآن از معجزات آنان بآیات بینات تعبیر فرموده و مراد از آیات بینات در اینجا یا خصوص قرآن
است که از جهات کثیرة معجزه و دلیل بر صدق نبوت پیغمبر اسلام است چنانچه در مقدمه متذکر شدیم و یا قرآن بضمیمه سایر
خروج » وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ فسق در لغت بمعنی «1» معجزات اوست که در کلم الطیب بیان مبسوطی درباره آنها نمودهایم
است و فاسق کسی است که از طاعت خدا خارج شده باشد و در بسیاري از آیات قرآن اطلاق « الشیء عن الشیء علی وجه الفساد
فاسق بر کافر شده چنانچه قبلا متذکر شدهایم و این از آن جهت است که فسق مانند ایمان و تقوي که مقابل آنست داراي مراتب
مختلف میباشد و هر گاه بمرتبه برسد که آیات الهی را تکذیب نموده و زیر بار پیغمبران خدا نرود کفر خواهد بود چنانچه
میفرماید:
صفحه 74 از 266
[.....] 306 تا 359 - -1 صفحه 305 «2» ثُمَّ کانَ عاقِبَۀَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواي أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ
-2 سوره روم آیه 9
ص: 122
پس مفاد آیه اینست که بآیات الهی کسانی کافر میشوند که متوغل در نافرمانی حق و منهمک در معاصی الهی باشند و فسق و
بیرون رفتن از اطاعت خداوند دیده باطن و دل آنها را کور نموده بحدي که آیات الهی در آنها تأثیر نمیکند.
[سوره البقرة ( 2): آیه 100 ] .... ص : 122
( أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ( 100
(و آیا هر زمانی که این یهود عهد و پیمانی میبندند گروهی از آنان آن را دور میاندازند بلکه بیشتر ایشان ایمان نمیآورند) همزه أَ
وَ کُلَّما همزه استفهام و واو عاطفه است و تقدیم همزه بر واو عاطفه براي اینست که همزه اصل در استفهام است و از اینجهت مصدر
میباشد بخلاف سایر ادات استفهام که حروف عاطفه بر آنها مقدم میشود و کلمه ما یا موصوله و یا موصوفه کنایه از زمان است و
نصب کلما بر ظرف است یعنی هر وقتی که و عاهَدُوا از معاهده بمعنی قرارداد بین دو طرف است و نبذه یعنی القاه و طرحه. چیزي
را دور انداختن و این کنایه از نقض و تخلف عهد است، یعنی این یهود هر قراردادي که با خدا و پیغمبران او میبندند تخلف نموده
و بآن وفا نمیکنند چنانچه تخلفات آنان با حضرت موسی در آیات قبل ذکر شد و همچنین قراردادهایی که با پیغمبر اسلام و
مسلمانان بستند مانند قراردادي که یهود بنی قریظه و بنی النضیر با پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نمودند که بدشمنان اسلام
کمک ندهند و در جنگ خندق تخلف نمودند.
فَرِیقٌ مِنْهُمْ کان معاهدین را بر دو دسته مینماید یک دسته کسانی که بر عهد خود باقی بوده و بقرار دادشان وفا مینمایند و دسته
دیگر آنهایی که تخلف نمودند و بعد براي اینکه تصور نشود که این دو فرقه مساوي بودند ص:
123
جمله بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ را آورد یعنی اکثریت با آنهایی است که تخلف نمودند و ایمان نمیآورند.
بیع منابذه در شرع مطهر حرام و از اقسام قمار است و آن چنین است که اجناسی چیده میشود وعده که در آن « تنبیه بالمناسبۀ »
شرکت میکنند از فاصله معینی چیزي مانند ریگ و نحو آن بطرف آن اجناس میاندازند و بهر کدام از آنها اصابت کرد مالک
میشوند نظیر بخت آزمایی که در این زمان متعارف شده که باعانه ملی تعبیر میکنند و بلیطهایی میفروشند و سپس قرعه کشی نموده
و شماره بلیط هر کس برنده شد مقدار معینی باو میدهند و این عمل علاوه بر اینکه قمار و از گناهان کبیره است وجهی که گرفته
میشود سخت و مال حرام است و بهیچ وجه مالک نمیشود و امر آن بسیار مشکل است زیرا نه حکم مجهول المالک میتوان بر آن
بار کرد و نه ممکن است بصاحبانش رد نمود و آنچه بنظر میرسد اینست که هر مقدار از صاحبان بلیطها را که دسترسی بآنها ممکن
است بنسبت آنچه بدست او آمده با مجموع آنان، بآنها رد کند و آنچه را که ممکن نیست بدست بیاورد، باید باذن حاکم شرع
بعنوان رد مظالم بفقراء بدهد و مشکلتر از او کسانی هستند که بلیط میفروشند و پول جمعآوري میکنند که ضامن آنچه فروختهاند
میباشند و مسئله تعاقب ایادي درباره آنها ساري و جاري است و همچنین است هر مالی که از ممر حرام بدست آید مانند فروش
آلات لهو و قمار و وجوه سینماها و تماشاخانهها و شراب فروشی و اجرت بر فحشاء و امثال اینها که امروز سرتاسر کشور را فرا
گرفته است (اعاذنا اللَّه من کلّها)
ص: 124
[سوره البقرة ( 2): آیه 101 ] .... ص : 124
صفحه 75 از 266
[سوره البقرة ( 2): آیه 101 ] .... ص : 124
( وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ ( 101
(و وقتی ایشان را رسولی از جانب خدا آمد که تصدیق کننده است آنچه را با ایشان است، گروهی از کسانی که بآنان کتاب داده
شد، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند، گویا ایشان نمیدانستند) مراد از رسول پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است و
دلیل بر اینکه این رسول من عند اللَّه است معجزات صادره از اوست و مصدق صفت پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است
که جمیع انبیاء سلف و کتابهاي آنان را از تورات و زبور و انجیل تصدیق فرموده لِما مَعَهُمْ لام جاره و ما موصوله در محل جر، و
ظرف صله ماست و چنانچه گذشت مراد از ما معهم جمیع ما معهم نیست بلکه فی الجمله از آنهاست که دست تحریف بسوي آنها
دراز نشده مانند بشاراتی که بظهور و صفات پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در آنهاست.
و مراد از فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ علماء یهود و نصاري است که دانسته عبارات تورات و انجیل را بنحو دیگري بر عوام خود
تفسیر و تأویل نمودند و مراد از کتاب اللَّه بعضی گفتند قرآن است و بعضی گفتند تورات و انجیل است که بشارت آن را دانسته
پشت سر انداختند و مراد از نبذ وراء ظهورهم اعراض و انکار و کفر آنها بکتاب الهی است مانند کسی که نمیداند آن کتاب الهی
است.
ص: 125
[سوره البقرة ( 2): آیه 102 ] .... ص : 125
وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ
بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَ دٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَۀٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما
هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَ دٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُ رُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما
( شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ( 102
(و یهود پیروي نمودند آنچه را شیاطین بر سلطنت سلیمان دروغ بستند و کافر نشد سلیمان ولی شیاطین کافر شدند که بمردم سحر
میآموختند و نیز پیروي نمودند آنچه را نازل شد بر دو فرشته هاروت و ماروت، و حال آنکه آن دو فرشته باحدي چیزي
نمیآموختند مگر اینکه میگفتند همانا ما براي امتحان شما آمدهایم پس کافر نشوید، پس از آن دو ملک فرا گرفتند آن چیزي را
که بین مرد و زنش بوسیله آن جدایی میافکندند و این مردم بوسیله سحر باحدي ضرر زننده نبودند مگر باذن خدا و فرا گرفتند آن
چیزي را که ضرر بایشان میرسانید و نفعی بر ایشان نداشت و هر آینه بتحقیق دانستند که هر که چنین معامله کرد در آخرت نصیبی
براي او نیست و هر آینه بد چیزي است آنچه فروختند بآن نفسهاي خود را اگر میدانستند). ص:
126
این آیه از آیات بسیار مشکله قرآن است و کلمات مفسرین در تفسیر درباره هر یک از کلمات آن و احتمالاتی که در مراد و
مقصود از هر یک آنها دادهاند بسیار است و در تفسیر المیزان پس از ضرب وجوه محتمله در یکدیگر آنها را بیک میلیون و
دویست و شصت هزار احتمال رسانیده ولی بسیار از آنها مکررات است.
و همچنین اخبار مختلفه از عامه و خاصه در این باره نقل شده که اغلب آنها بدون سند و از جهاتی ضعیف است و بسیاري از آنها
مأخوذ از خرافات یهود و بر خلاف ضرورت دین و مذهب و دلیل عقل و منافی با ظواهر آیات دیگر و اخبار معتبره است بنا بر این
ما از همه آنها صرفنظر نموده و باندازه که از ظاهر خود آیه استفاده میشود بعد از طی مقدماتی چند، مفاد آن را متذکر میشویم و
علم بحقایق آن را بخدا و راسخین در علم محول مینمائیم.
صفحه 76 از 266
براي اثبات وجود ملک و فرشته راهی جز از طریق شرع که عبارت از آیات شریفه قرآن و اخبار مأثوره باشد نداریم و :« مقدمه اول »
از طریق برهان عقل و حس راهی براي اثبات وجود آنها نیست و از آیات و اخبار نیز حقیقت ملائکه بدست نمیآید بلکه تنها چیزي
که استفاده میشود اینست که آنان داراي نزول و عروج و اجنحه که مناسب عالم خودشان میباشد هستند و بصور مختلفه مانند
صورت انسان مصور میشوند چنانچه بر حضرت ابراهیم در مورد بشارت باسحق و بر حضرت لوط در موقع اهلاك قوم او، و بر مریم
در موقع پیدایش عیسی و در جنگ بدر براي یاري مسلمین بصورت انسانی مصور شدند و همه آنها معصوم و مطیع اوامر الهی بوده
متذکر گردیدیم 1- مجلد اول «1» و کوچکترین تخلفی از آنها سر نمیزند چنانچه در ذیل آیه شریفه وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَۀِ الایۀ
ص 498
ص: 127
بنا بر این خبري که در قصه هاروت و ماروت نقل شده که مرتکب قتل نفس و «1» و در کلم الطیب نیز فی الجمله متعرض شدیم
شرب خمر و زنا و سجده به بت گردیدند مردود است ولی اشکالی ندارد که دو ملک بصورت انسان براي نوعی امتحان مصور شده
و اموري را تعلیم دهند.
شیطان و جن نیز نوعی از موجوداتند که راه اثبات وجود آنها منحصر بقرآن و اخبار است و آنچه از آیات استفاده :« مقدمه دوم »
میشود آنها موجوداتی هستند که منشأ خلقت آنها نار است و داراي مؤمن و کافر و عادل و فاسق بوده و پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه
و آله و سلّم و بعضی از پیغمبران دیگر بر آنها نیز مبعوث شدهاند و تسلطی بر بنی آدم ندارند مگر از راه وسوسه و خطورات نفسانی
و ممکن است باذن خدا بصور ظاهریه درآیند «3» و در مجلد سوم کلم الطیب متذکر شدهایم «2» چنانچه در مقدمه همین کتاب
چنانچه از قضایاي حضرت سلیمان و پاره از اخبار استفاده میشود.
خداوند سلطنتی بحضرت سلیمان عطا فرمود که بر وحوش و طیور و طایفه جنّ و شیاطین فرمانفرما بود و بعضی از :« مقدمه سوم »
شیاطین و جن را محبوس و مقرّن در اصفاد کرده و بسیاري از آنها را مأمور غواصی و بنائی و نقاشی و غیره نموده بود و چه بسیار از
آنها که از روي طوع و رغبت اطاعت نمیکردند بلکه از روي قهر و عنف مشغول کار میشدند چنانچه از آیه فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ
استفاده میشود که باین اعمال شاقه معذب بودهاند و اینها کفار و فساق آنها «4» لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ
بودهاند زیرا مؤمنین آنها از روي طوع و رغبت اطاعت نبی اللَّه را مینمودهاند. 1- مجلد سوم ص 55
-2 مجلد اول ص 77
-3 ص 65
-4 سوره سبأ آیه 13
ص: 128
یهود اندیشه باطل و بی اساسی درباره حضرت سلیمان دارند و بنا بر آنچه در کتب آنهاست العیاذ باللّه بآن حضرت :« مقدمه چهارم »
نسبت بت پرستی و شرارت میدهند چنانچه در کتاب اول پادشاهان باب یازدهم از جمله پنجم تا دهم مذکور است و چنانچه از آیه
شریفه و بعضی اخبار استفاده میشود یهود گمان میکردند که حضرت سلیمان ساحر ماهري بوده و بواسطه سحر و نیرنجات بچنین
سلطنتی نائل شده و قدرت و غلبه بر وحوش و طیور و جن پیدا نموده و غرائب امور و خوارق عادات از او سر میزده است و خداوند
ساحت مقدس سلیمان را از این افتراء تنزیه فرموده و نسبت کفر و سحر را بشیاطین داده که بمردم تعلیم سحر نموده و آنان را گمراه
چنانچه از ظاهر آیه « مقدمه پنجم » مینمودند چنانچه میفرماید: وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ
استفاده میشود شیاطین بمردم سحر میآموختند و مردم را باعمالی که موجب تفرقه و ضرر و زیان آنها بود وادار می نمودند و این
و یا «1» تعلیم یا بواسطه الهام شیاطین باولیاء و دوستانشان بود چنانچه در آیه دیگر میفرماید إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ
صفحه 77 از 266
بواسطه نوشتن سحر و نیز نجات و پنهان نمودن آن در زیر تخت سلیمان و منتشر نمودن آن بعد از فوت سلیمان بود چنانچه از خبر
مروي از تفسیر عیاشی از حضرت باقر علیه السّلام معلوم میگردد.
و روي این اصل مردم بسیار گرفتار سحر و مضرات ناشیه از آن شدند و خداوند دو ملک را بصورت آدمی مصور نمود که راه
ابطال و دفع سحر را بمردم بیاموزند و آنها بمردم گفتند که ما براي امتحان و افتتان شما آمدهایم مبادا از این علم سوء استفاده نموده
و بر ضرر یکدیگر بکار برید، ولی مردم از علم 1- سورة انعام آیه 121
ص: 129
دفع سحر که بآنان تعلیم شد سوء استفاده نموده و بجاي اینکه با آن دفع سحر کنند بر ضرر یکدیگر استعمال نمودند.
سحر حرام و از کبائر موبقه و مستحل آن کافر و اجماع بلکه ضرورت دین بر حرمت آن قائم است و اخبار در حرمت « مقدمه ششم »
» آن بطور مستفیض وارد شده چنانچه شیخ قدس سره در مکاسب صفحه 51 متعرض است مانند خبر
الساحر الکافر
» و «
من تعلّم من السحر قلیلا او کثیرا فقد کفر و کان آخر عهده بربه وحده ان یقتل الا ان یتوب
» و مانند «
ساحر المسلمین یقتل و ساحر الکفار لا یقتل لان الشرك اعظم من السحر لان السحر و الشرك مقرونان
» و مانند «
ثلاثۀ لا یدخلون الجنۀ مدمن خمر و مدمن سحر و قاطع رحم
الی غیر ذلک و امّا در معنی سحر و حقیقت آن کلمات علماء و محققین مانند علامه و فخر المحققین و شهیدین و فاضل مقداد و «
مجلسی قدس اسرارهم مختلف است، و در معنی آن بحسب لغت بعضی گفتند (ما لطف مأخذه و دق) مأخذ آن بسیار دقیق و
و بعضی بمعنی خدعه و تزویر و بعضی بمعنی اخراج باطل بصورت حق « صرف الشیء عن وجهه » باریک است و بعضی گفتند
دانستهاند.
و اقسام آن بطور فهرست عبارت است از عقد (بهم بستن) کلام یا کتابت یا طلسم که در بدن یا قلب یا عقل مسحور تأثیر کند،
دخنه (دود آتش) تصویر، نفث در عقد (دمیدن در گرهها)، تصفیه نفس بریاضات باطله، استخدام ملائکه، تسخیر جن و شیاطین،
احضار ارواح براي کشف غائبات نیرنجات (معرب نیرنگ) رمل و طلسمات و غیر اینها.
و تعلیم و تعلم سحر نیز مانند استعمال آن حرام است مگر اینکه براي علاج و ابطال و دفع سحر و نشان دادن مأخذ آن باشد که در
اینصورت جایز و بسا واجب میشود و تعلیم ملکین از این قبیل بوده اگر چه اکثر مردم سوء ص:
130
استفاده نمودند چنانچه در الهام و تعلیم وجوه خیر و شر بمردم این سوء استفاده دیده میشود.
اسباب وجودیّه اعمّ از اسباب عادیّه و اسباب خفیّه تأثیر آنها در خارج مستند بمشیّت و اذن الهی است و اگر مشیّت « مقدمه هفتم »
الهی بر تأثیر آنها تعلق نگیرد تأثیر از کلیه اسباب گرفته میشود چنانچه آتش نمرودیان حضرت ابراهیم را نمیسوزاند و کارد ابراهیم
رگ اسمعیل را نمیبرد و غیر اینها از مواردي که خدا اثر را از علل و اسباب میگیرد.
و سحر هم مستند باسرار خفیه است و تأثیر آن مستند باذن و مشیّت الهی است باین معنی که اثر سحر امر لازمی نیست که خداوند
قدرت بر رفع و ابطال آن نداشته باشد لکن اثر آن را باطل نمیکند و بین آن و اراده مردم رها نموده و مانع نمیشود چنانچه بین مردم
و سائر گناهان و تجاوزات آنان مانع نمیشود براي حکمتی که در این عالم مقدّر فرموده است و اینست معنی این جمله وَ ما هُمْ
صفحه 78 از 266
بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَ دٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ پس از بیان این مقدمات معنی آیه شریفه بدون احتیاج بتأویلات بعضی از مفسرین ظاهر میشود
حاصل مفاد آن اینست که خداوند یهود را مذمّت میفرماید که آنان پیروي نمودند آنچه را شیاطین در عهد سلطنت سلیمان براي
آنها گفتند از سحرهایی که بآنان یاد دادند و بدروغ بحضرت سلیمان نسبت دادند و حضرت سلیمان کافر و ساحر نبود چنانچه آنان
گمان نمودند بلکه شیاطین کافر بودند که بمردم سحر تعلیم مینمودند (و ممکن است مراد از کفر در آیه عمل سحر باشد که در
» خبر گذشت
الساحر الکافر
و نیز یهود پیروي نمودند آنچه بر دو ملک هاروت و ماروت نازل شده بود که تعلیم سحر براي دفع و معالجه سحر شیاطین باشد و («
حال آنکه آن دو ملک ص: 131
احدي را تعلیم نمینمودند مگر اینکه میگفتند ما براي امتحان شما آمدهایم پس مبادا اعمال سحر کنید و کافر شوید و بیکدیگر
ضرر و زیان رسانید بلکه هر که گرفتار سحر شد رفع و دفع و علاج آن را بنمائید و گرفتار آن را نجات دهید ولی این مردم از این
تعلیم سوء استفاده نموده و نه تنها دردي را درمان ننمودند بلکه تریاق را بجاي سمّ استعمال نموده و از آنان فرا گرفتند آنچه ضرر و
زیان بآنها میرسانید و موجب تفرقه بین زن و شوهر میشد و البته خدا مانع از تأثیر سحر آنان نبود و اذن و مشیّت حق بر این قرار
نگرفته بود که سلب اثر از اعمال سحر آنها بکند و بالجمله این تعلیمات را بضرر خود تمام نموده و به هیچ وجه از آنها انتفاع نبردند
چنانچه با انبیاء الهی همین معامله را مینمودند و براي منافع دنیوي خیالی بسا در مقام ضدیت با آنها بر آمده و یا دستورات آنان را
تحریف و مطابق هواي نفس خود تفسیر میکردند.
و بتحقیق دانستند که با این معامله بهره و نصیب خود را از سعادت آخرت بباد داده و از نعم ابدي حقیقی خود را محروم نمودند و
این بد معامله بود که خود را در معرض عذاب الهی قرار دادند اگر درك مینمودند.
شیخ صدوق ره در « ع» این بود خلاصه آنچه در تفسیر این آیه بنظر میرسید (و اللَّه العالم بحقایق الامور) و در عیون اخبار الرضا
حدیثی که از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده آن حضرت میفرماید.
و امّا هاروت و ماروت فکانا ملکین علّما الناس السحر لیحترزوا به من سحر السحرة و یبطلوا به کیدهم و ما علّما احدا من ذلک شیئا »
الا قالا له انما نحن فتنۀ فلا تکفر فکفر قوم باستعمالهم لما امروا بالاحتراز منه و جعلوا یفرقون بما تعلّموه بین المرء و زوجه
و این حدیث شریف شاهد قوي است بر مطالب مذکوره و اللَّه الهادي ص: 132 «
و در تفسیر المیزان در ذیل این آیه شرحی از علوم خفیّه بیان کرده و بر پنج قسم تقسیم نموده کیمیاء، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا و
که این اسم شامل حروف اول این علوم است و ملحق باین علوم است « کلّه سرّ » جامع این علوم بفرمایش شیخ بهایی کتابی است نام
علم اعداد و علم خافیه و تنویم المغناطیسی و احضار ارواح، و نیز کتابهایی را که این علوم در آنها مضبوط است ذکر کرده هر که
طالب است بآنجا مراجعه کند.
[سوره البقرة ( 2): آیه 103 ] .... ص : 132
( وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَۀٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ( 103
و اگر این یهود ایمان میآوردند و تقوي اختیار مینمودند هر آینه ثوابی که از جانب خداست براي آنان بهتر بود اگر میدانستند.
و حضرت خاتم صلّی اللَّه علیه و آله و « ع» ظاهرا مراد از ایمان در آیه ایمان بحضرت سلیمان و انبیاء بعد از او مانند حضرت عیسی
سلّم و مراد از تقوي پرهیز از سحر و جادوگري و مطابعت شیاطین است، هر چند مانعی ندارد که معنی ایمان و تقوي عامّ باشد و
این مورد خاصّ و سایر موارد را شامل شود، و مراد از مثوبه بقرینه (من عند اللَّه) ظاهرا ثوابها و نعم اخروي است ولی ممکن است
صفحه 79 از 266
مطلق پاداشهایی باشد که از جانب خدا بر ایمان و اعمال صالحه و تقوي مترتب میشود چنانچه در آیه دیگر میفرماید وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ
و مفضل منه خیر محذوف است یعنی لمثوبۀ من عند اللَّه خیر من «1» الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ
المنافع التی یقصدونها بالسحر، و حذف مفضل منه و نکره آوردن مثوبه براي اشعار به اینکه 1- سوره اعراف آیه 94
ص: 133
فرد ناچیزي از ثوابهاي الهی بهتر است از عموم منافعی که آنها بوسیله سحر بدست میآورند ولی مثل اینکه یهود به هیچ وجه
متوجه این معنی نمیشوند و حاضر نیستند ایمان و تقوي اختیار کنند کان علم و معرفت باین مطلب ندارند از اینجهت میفرماید لَوْ
کانُوا یَعْلَمُونَ
[سوره البقرة ( 2): آیه 104 ] .... ص : 133
( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ ( 104
و بشنوید، و براي کافران عذاب دردناك است) « انظرنا » را نگوئید و بجاي آن بگوئید « راعنا » (اي کسانی که ایمان آوردهاید کلمه
در تفسیر المیزان در ذیل آیه متعرض است که اولا در قرآن بخطاب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا در هشتاد و پنج مورد اهل ایمان را مخاطب
از تشریفاتی است که اختصاص باین امت دارد و از امم « الَّذِینَ آمَنُوا » قرار داده و این آیه اولین مورد آنست و ثانیا تعبیر باین لفظ
سابقه تعبیر بقوم و اصحاب و بنی اسرائیل شده است، و سپس فرق گذارده است بین الَّذِینَ آمَنُوا و مؤمنون که بلفظ اول مؤمنین
صدر اول از مهاجرین و انصار اراده شده و از لفظ دوم مطلق اهل ایمان و شواهدي از آیات بر این مطلب آورده است.
و اما در قسمت اول اگر مراد از اولین مورد بحسب نزول باشد درست نیست زیرا سوره بقره مدنی است و بسیاري از سوره مکی قبل
از آن نازل شده، مگر آنکه مراد اولین مورد بحسب ترتیب و ضبط در قرآن و ما بین الدفتین باشد. أطیب البیان فی تفسیر القرآن،
ج 2، ص: 134
و اما قسمت دوم علت عدم تعبیر از امم سابقه مگر بقوم و نحو آن براي این بوده که ایمان نیاورده بودند چنانچه از مفاد آیات ظاهر
میفرماید وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ « ع» میشود و گرنه بر مؤمنین آنها تعبیر باین لفظ (الَّذِینَ آمَنُوا) شده چنانچه حکایت از نوح
میفرماید نَجَّیْنا « ع» و درباره هود «2» میفرماید فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا صالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ « ع» و نیز درباره صالح «1» مُلاقُوا رَبِّهِمْ
و غیر اینها از موارد دیگر و اما قسمت سوم چنانچه متذکر شدهایم خطابات قرآنی اختصاص بمشافهین و «3» هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ
موجودین زمان خطاب ندارد بلکه بنحو قضایاي حقیقیه است که حمل محمول بر موضوع مقدرة الوجود است و لذا شامل جمیع
میشود و احتیاج بادله اشتراك در تکلیف نداریم.
لا تَقُولُوا راعِنا راعنا صیغه امر از مراعات است و ضمیر متکلم مفعول آن است و چنانچه از ظاهر آیه معلوم میشود مؤمنین هنگام
تلاوت آیات و بیان احکام خدمت پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عرض میکردند که مراعات و ملاحظه ما را بفرما و قدري
تأمّل کن تا ما درست بفهمیم و ضبط کنیم و یهود از این کلمه سوء استفاده نموده و بمعنی دیگري که در نظر آنهاست و شتم بود
در خطاب به پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قصد میکردند و خداوند از گفتن این کلمه نهی فرمود و امر نمود که بجاي آن کلمه
انظرنا که بهمان معنی است استعمال کنید که دست آویز یهود نشود.
و در الاء الرحمن از تبیان شیخ ره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده 1- سوره هود آیه 29
-2 سوره هود آیه 69
-3 سوره هود آیه 58
ص: 135
صفحه 80 از 266
« راع » که فرمود کلمه راعنا بعبرانیه سبّ است و مرحوم بلاغی ره میگوید من کتب عهد قدیم را تتبع نموده و یافتم که این کلمه
بمعنی شرّ و قبح و شریر است و نا نیز ضمیر متکلم است در عبرانیه و الف آن تبدیل بواو و یا اماله بواو میگردد پس راعنا بعبرانیه
و بعضی گفتند راعنا از رعونت بمعنی خفت و جهل و حمق است و این معنی بر قرائت تنوین راعنا درست «1» بمعنی شریرنا میشود
و این قرائت خلاف سیاهی و غیر معتبر است. « لا تقولوا قولا جهلا » آید یعنی
وَ قُولُوا انْظُرْنا انظرنا را بمعنی انتظر الینا تفسیر کردهاند یعنی توقف فرما تا ما کلام ترا بشنویم و تأمل کنیم و بفهمیم.
وَ اسْمَعُوا عطف به (قولوا) است یعنی اوامر و نواهی پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را بشنوید و فراگیرید و بر آن ترتیب اثر دهید.
وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ و براي کافرین یعنی کسانی که جسارت و سبّ برسول خدا کنند یا کسانی که حرف او را نشنوند عذاب
دردناك است. 1- آلاء الرحمن صفحه 114
ص: 136
[سوره البقرة ( 2): آیه 105 ] .... ص: 136
ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ
( الْعَظِیمِ ( 105
(کسانی که کافر شدند از اهل کتاب و مشرکین و بت پرستان دوست نمیدارند که هیچ خیري از پروردگار شما بر شما نازل شود و
حال آنکه خدا برحمت خود اختصاص میدهد هر که را بخواهد و خدا صاحب فضل بزرگ است) چون اهل کتاب مخصوصا یهود
تصور میکردند که پیغمبر موعود از آنها است و این امتیاز که بعثت رسل و انزال کتب باشد خصیصه آنان است لذا وقتی دیدند
پیغمبر موعود از غیر آنها است و کتاب آسمانی بر او هم نازل شد و حقایقی را که یهود حاضر نبودند کشف شود بوسیله قرآن ظاهر
گردید و در جنگها و غزوات مرتبا پیروز شده و نصرت الهی شامل حالشان گردید از این جهت حسد بردند و از اینکه خیري از خدا
شامل حال پیروان پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شود بسیار ناراحت و نگران بودند.
و همچنین مشرکین قریش از کبر و نخوتی که داشتند گمان نمیبردند کار پیغمبر و آئین او رونقی پیدا کند و از اینکه پیغمبر و
یارانش در غزوات مختلف مشمول نصرت و ظفر و یاري الهی میشدند بسیار اندوهگین و ناراحت بودند و بالجمله اهل کتاب و
مشرکین به هیچ وجه حاضر نبودند که خیر و خوشی از جانب خدا بر مسلمانان نازل شود و حتی کفار قریش در همان اوان بعثت
-1 سوره زخرف آیه 30 «1» چنانچه قرآن از آنها نقل میکند میگفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ
ص: 137
چرا قرآن بر مرد بزرگی از یکی از دو شهرستان مکه و طایف که عروة بن مسعود ثقفی و ولید بن مغیرة باشد نازل نشده است و
یهود چنانچه قبلا ذکر شد میگفتند نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا بنا بر این مفاد آیه بیان حسد اهل کتاب و مشرکین و بدخواهی آنان نسبت
بمسلمین است.
ما یَوَدُّ بمعنی ما یتمنّی (آرزو نمیکنند) و بمعنی ما یحبّ (دوست نمیدارند) هر دو آمده و من مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ بیانیّه است وَ لَا
الْمُشْرِکِینَ بحسب لفظ عطف باهل الکتاب است اگر چه بحسب معنی معطوف بر الَّذِینَ کَفَرُوا میباشد أَنْ یُنَزَّلَ در محل نصب است
و من اول در مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ بعضی گفتند زائده و براي تأکید و استغراق در نفی است و بهتر اینست « یودّ » بنا بر مفعول بودن براي
که گفته شود بیانیه است و بیان أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ را مینماید و من دوم براي ابتداء غایت است و در بعض اخبار خیر بقرآن تفسیر شده
و این از باب اظهر مصادیق آنست و با عموم که جمیع خیرات دنیویه و اخرویه باشد منافات ندارد و همچنین رحمت در وَ اللَّهُ
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ در خبر منسوب بامیر المؤمنین علیه السّلام و حضرت باقر علیه السّلام تفسیر بنبوت شده که اجلی مصادیق
صفحه 81 از 266
آن است و منافی با عموم رحمت نیست و این جمله رد بر اندیشه باطل آنهاست که توهم میکنند افاضه رحمت الهی بر بندگان بمیل
و خواهش آنهاست.
و جمله وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ بمنزله علت و بیان وجه اختصاص برحمت است بهر که بخواهد.
و فضل بمعنی رحمت و بخشش است و شمول آن منوط بقابلیت محل است که هر کس را خدا لایق تفضلات و مراحم خود بداند
مورد تفضل قرار میدهد و چون کفار از اهل کتاب و مشرکین لیاقت این مراحم الهی را نداشتند لذا شامل حالشان نشد، و چنانچه
متذکر شدهایم نعم و مثوبات الهی همه از روي ص: 138
» تفضل است و ایمان و اخلاق و اعمال صالحه در انسان قابلیت ایجاد میکند و چنانچه در ادعیه وارده دارد
کل نعمک ابتداء
همه نعمتهاي الهی ابتدایی است و در عوض عمل نیست و کسی بواسطه عبادت استحقاق و طلب پیدا نمیکند. «
[سوره البقرة ( 2): آیه 106 ] .... ص : 138
( ما نَنْسَخْ مِنْ آیَۀٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ( 106
تبدیل « نسخ » ( (ما هر آیتی را تبدیل یا ترك کنیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم، آیا نمیدانی که خدا بر هر چیز تواناست
چیزي بچیز دیگر است و تناسخ قول باینست که روح انسان پس از مردن بانسان دیگري تعلق گیرد یعنی جنبه ارتباط و تعلق آن
تغییر و تبدیل کند و استنساخ عبارت از رونویس کردن از کتاب و نوشته کانّ مکان آن بمکان دیگر تبدیل شده و یا از مقام خارج
« بکتابت مبدل گردیده و آیه شریفه إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
یعنی اعمالی را که شما انجام دادهاید نسخه آن برداشته میشود تا فرداي قیامت برخوانید و در آیه شریفه:
نسخ «2» وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ
بمعنی ابطال و ازاله و برطرف کردن است که خداوند القائات شیطانی را برطرف مینماید و بجاي آن آیات خود را محکم میکند و
[.....] مفاد آیه اینست که هر پیغمبري را فرستادیم مقصد و آرزوي او هدایت و ارشاد امت بود ولی شیطان 1- سوره جاثیه آیه 28
-2 سوره حج آیه 51
ص: 139
بواسطه القاء بدوستانش مانع میشد که ایمان بیاورند لکن خداوند القاء شیطان را برطرف نموده و آیات خود را محکم میکند.
أَوْ نُنْسِها از انساء یعنی افعال از نسیان است و انساء و نسیان بمعنی ترك آمده است یعنی آیتی را ترك کنیم و از این معنی آمده
است.
و آیت بمعنی علامت و نشانه چیزي است که دلیل و «2» و کلام مریم یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیا «1» نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ
راهنماي بآن باشد چنانچه آیات الهی چیزهایی است که دلالت بر وجود او یا صفات او از علم و قدرت و حکمت و غیر اینها بنماید
و از اینجهت «3» مانند جمیع مخلوقات او و هر چه دلالتش بیشتر باشد بزرگتر باشد چنانچه میفرماید لَقَدْ رَأي مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْري
اکبر آیات الهی هستند زیرا مظهر اتم صفات حق تبارك و تعالی میباشند. « ع» پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه طاهرین
و من در مِنْ آیَۀٍ بیانیه است و مصداق ماء شرطیه را بیان میکند یعنی هر آیتی را که ما نسخ یا ترك کنیم آیت بهتر یا همانند آن را
بیاوریم و آیت اعم است از آیات کتب الهی و غیرها بنا بر این شامل بردن پیغمبري و بعثت پیغمبر دیگري هم میشود و اطلاق نسخ
بر خداوند بمعنی تغییر و تبدیل نظر نیست بلکه مراد بیان انتهاي امد منسوخ و تمامیت مدت اوست و قطع نظر از اینکه تبدیل و تغییر
نظر بحسب عقل بر خدا محال است (زیرا لازمه تغییر نظر جهل بعواقب امور و مصالح یا مفاسد فعل است و جهل در ساحت ذات
صفحه 82 از 266
حقّ راه ندارد) خود آیه نیز بر این مطلب دلالت دارد زیرا تبدیل بمثل بی حکمت لغو است مگر اینکه گفته شود مدت اولی بنهایت
رسیده. 1- سوره توبه آیه 68
-2 سوره مریم آیه 23
-3 سوره النجم آیه 18
ص: 140
و نسخ گاهی نسبت بوجود شیئی منسوخ است و گاهی نسبت ببعض خصوصیات آن، مثلا نسخ نسبت بشریعتی معنایش اینست که
مدت آن شریعت بانتهاء رسیده و زمان شریعت لاحق فرا میرسد و لازم نیست که همه احکام آن شریعت سابق نسخ شود بلکه بعضی
احکام آن که بحسب استعداد مردم و زمان مصلحت در تغییر آن است تبدیل میشود.
بنا بر این اگر پیغمبري یا شریعتی یا کتابی و یا وصیّی مدتش منقضی شد خداوند نبیّ دیگر یا شریعت و کتاب و وصی دیگري
میگمارد تا حجّت بر بندگان تمام شود.
و از این آیه میتوان بقاء وجود حضرت بقیۀ اللَّه را استفاده نمود زیرا بنصّ قرآن دین اسلام تا قیامت باقی است و بنصّ اخبار وارده از
رسول اکرم ص اوصیاء او منحصر بدوازده نفرند و یازده نفر از آنها در دنیا رحلت نموده لذا لازم است وصی دوازدهم باقی باشد و
اگر نه جمله نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها صادق نیاید.
مطلب دیگر اینکه در اخبار وارد شده که قرآن مشتمل است بر ناسخ و منسوخ، و مراد از نسخ آیات قرآن نه اینست که آیه بکلی از
بین برود و حتی قرائت و تلاوت آن منسوخ گردد چنانچه بعضی از مفسرین توهم کردهاند بلکه مراد نسخ حکم مستفاد از آیه است
در حالی که آیه در جاي خود از نظر قرآنیت و فصاحت و بلاغت و تلاوت و سایر خصوصیات باقی است.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و استفهام تقریري است یعنی البته میدانی که
خدا بر هر چیزي قادر و تواناست چنانچه در مقام استشهاد بشاهدت میگویی مگر نشنیدي فلانی چه گفت یا ندیدي أطیب البیان
فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 141
چه کرد تا شاهد بگوید شنیدم و دیدم و البته تقریر بما بعد نفی است نه ما بعد حرف استفهام.
[سوره البقرة ( 2): آیه 107 ] .... ص : 141
( أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ( 107
(آیا نمیدانی که براي خدا است سلطنت آسمانها و زمین، و یار و یاوري جز خدا براي شما نیست) أَ لَمْ تَعْلَمْ این استفهام نیز نظیر
گفته « مالک » استفهام در آیه قبل است و نکته اینکه از خطاب مفرد بخطاب جمع در وَ ما لَکُمْ عدول نموده اینست که اگر در اینجا
میشد توهم این بود که براي دیگران یار و یاوري غیر از خدا هست و فقط براي مخاطب که شخص نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
باشد یار و یاوري غیر از خدا نیست از اینجهت بصیغه جمع آورده و نکته اینکه در دو مورد اول بصیغه مفرد و خطاب بشخص نبی
است شاید این باشد که تقریر از کسی میگیرند که آگاه و عالم و معتقد بما یقرّ به باشد و چون همه مردم بواسطه ضعف ایمان یا
عدم ایمان معرفت بعموم قدرت حق و ملکیت مطلقه کلیه او نسبت بهمه سماوات و زمین و آنچه در آسمانها و زمین است ندارند
بلکه خود و دیگران را نیز مالک بعض اشیاء میپندارند لذا ممکن است اقرار باین حقایق ننمایند.
و جمعی از مفسرین مخاطب را در آن دو مورد انسان منکر نسخ دانسته و استفهام را انکاري توبیخی مانند أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا
-1 سوره یس آیه 76 «1» خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَۀٍ
ص: 142
صفحه 83 از 266
و بعضی از آنها این دو جمله را جواب از دو اعتراض که در مورد «1» و یا انکاري ابطالی مانند أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَكَ دانستهاند
نسخ ممکن است بشود و یا از طرف یهود اعتراض شده دانسته.
(اول) اینکه هر آیه که از جانب خدا قرار داده میشود داراي مصلحتی از مصالح عباد است که غیر آن چنین مصلحتی را نداشته و
اگر آن آیه نسخ شود مصلحت آن از بین میرود و چیز دیگر جاي آن را هم نمیگیرد.
(دوم) اینکه اشیایی را که خداوند ایجاد فرمود پس از ایجاد از تحت تصرف و تغییر او خارج میشود و باصطلاح خداوند پس از
از اعتراض «2» ایجاد و خلقت عالم دیگر دخل و تصرفی در آن ندارد تا چیزي را نسخ و یا تبدیل کند چنانچه گفتند یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَۀٌ
اول جواب داده به اینکه خداوند بر همه چیز قادر است و اگر چیزي را که وقتی داراي مصلحت بوده نسخ کند میتواند بهتر از آن یا
مثل آن را بیاورد.
و از اعتراض دوم به اینکه خداوند مالک آسمانها و زمین است و هر طوري که بخواهد و اراده او تعلق گیرد در ملکش تصرف
میکند.
و کسی و چیزي مانع از تصرفات او نخواهد شد. «3» بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ
وَ ما لَکُ مْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِ یرٍ ولی بمعنی صاحب اختیار و متصرف در امور است ولایت ذاتیه کلیه مطلقه مختص
بخداست و اما غیر خدا ولایت آنها ذاتی نیست بلکه بجعل الهی است و آن داراي مراتبی است یا جزئیه مقیّده است مانند ولایت
مجتهد و پدر و جدّ و قیم مجعول از طرف پدر یا جد یا مجتهد 1- سورة الانشراح آیه 2
-2 سوره مائده آیه 69
-3 سوره مائده آیه 69
ص: 143
و یا جعلیّه مطلقه کلیه است مانند ولایت حضرت رسالت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار صلوات اللَّه علیهم اجمعین چنانچه
و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ «1» از آیه: النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ
استفاده میشود و این مراتب در جاي دیگر بیان شده. «2» راکِعُونَ
و نصیر بمعنی یاور و یاري کننده است و نصرت مطلقه که قدرت بر رفع همه بلیات و آفات و اعانت بر همه امور باشد بالذات
که « ع» مختص بخداست اما نصرت بعضی نسبت ببعض دیگر مانند نصرت مؤمنین از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمه اطهار
از آنها تعبیر بانصار میشود اولا بالذات و بالاستقلال نیست بلکه محتاج باعانت پروردگار است چون انسان در هیچ فعلی استقلال
ندارد، و ثانیا جزئی است و بر همه امور و رفع همه آفات و شرور قدرت ندارد، بلکه ممکن بالذات محتاج است و از خود هیچ
ندارد و نصرت و یاري او هم بنصرت و یاري خدا و قوت و قدرتی است که خدا باو عنایت میکند و از این آیه استفاده میشود که
انسان باید همیشه متوجه بخدا بوده و نظر و امید و توکلش بخدا باشد و نظرش از غیر او هر که و هر چه باشد قطع شود (فانّه فعال
لما یشاء و حاکم لما یرید) 1- سوره احزاب آیه 6
-2 سوره مائده آیه 60
ص: 144
[سوره البقرة ( 2): آیه 108 ] .... ص : 144
( أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَما سُئِلَ مُوسی مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ ( 108
(آیا میخواهید از پیغمبرتان سؤال کنید مانند آنچه از موسی پیش از این سؤال شد، و کسی که کفر را بدل ایمان بگیرد پس بتحقیق
صفحه 84 از 266
راه راست را گم کرده است.)
در توضیح مراد از این آیه از تقدیم اموري چند ناگزیریم:
251 در طی دوازده امر بیان - امر اول: در باب معجزه رعایت اموري لازم است (چنانچه در کلم الطیب مجلد اول صفحه 249
نمودهایم) و از آن جمله اینست که معجزه امري است بر خلاف عادت بشري و قواعد طبیعی و اصول فنی و از اینجهت بخارق
عادت از آن تعبیر میشود و بمحالات عقلی مانند (اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و نحو اینها و رؤیت حق بچشم ظاهري) تعلق
نمیگیرد، زیرا محالات عقلی قابل تحقق وجود نیستند.
و فعلی است از افعال خدا که بر اثبات نبوت مدعی نبوّت صادق بدست او جاري میشود و لازم نیست که همه جا و همه وقت قدرت
بر اتیان معجزه داشته باشد بلکه همین اندازه که حجت بر مردم تمام شود و بر صدق نبوت او رسا باشد کافی است اگر چه یک
مرتبه باشد.
و خداوند حکیم بمقتضاي حکمت و مصلحت آنچه صلاح است و حقیقت و حقانیت دعوي نبی را اثبات میکند در هر زمان بحسب
استعداد مردم بدست انبیاء جاري فرموده و لازم نیست که مطابق هواي نفس مردم باشد که هر کس هر چه بخواهد پیغمبر بیاورد و
مجلس نبی بتماشاخانه مبدل شده و ملعبه مردم گردد. ص: 145
امر دوم- قوم موسی و بنی اسرائیل از حضرت موسی غالبا این نحو امور را که یا محال عقلی بوده یا مصلحت در وقوع آنها نبوده
و یا گفتند فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ «2» و گفتند اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَۀٌ «1» تقاضا مینمودند چنان که گفتند أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً
و امثال اینها. «3» ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَۀُ مُقْتَرِنِینَ
و بواسطه همین تقاضاهاي بیجا و بهانه جوییها و زیر بار حق نرفتن دچار عذابهاي سخت شدند.
امر سوم- مشرکین قریش و یهود زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نیز از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بسا چنین
تقاضاهایی را مینمودند، چنانچه از آیات سوره اسراء وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً، أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّۀٌ مِنْ
و سوره فرقان لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً، أَوْ یُلْقی إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ «4» نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً، الآیات
و غیر آنها استفاده میشود. «5» لَهُ جَنَّۀٌ یَأْکُلُ مِنْها الایۀ
گرفتار عذابهاي « ع» بنا بر این در این آیه ملامت و توبیخ از آنها شده که اینگونه تقاضاهاي بیمورد نکنند که مانند قوم موسی
سخت و غضب پروردگار شوند.
و ام منفصله و بمعنی بل و همزه استفهام است یعنی بل أ تریدون، و سؤال در اینجا بمعنی توقع و تقاضاست و رسولکم مراد پیغمبر
اسلام است.
وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ این قسمت از آیه دلالت دارد بر اینکه این نوع توقعات و تقاضاهاي بیمورد موجب کفر است چنانچه
یهود بعد از ایمان 1- سوره بقره آیه 52
-2 سوره الاعراف آیه 134
-3 سوره زخرف آیه 53
[.....] 93 - -4 آیه 90
-5 آیه 8
ص: 146
بموسی کافر شدند و این کفر کفر ضلالت است که بواسطه آن از جاده مستقیم حق خارج میشوند.
فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ ضلّ گاهی بوسیله عن متعدي میشود مثل ضلّ عن الطریق و گاهی بدون آن، مانند ضل الطریق و سواء بمعنی
صفحه 85 از 266
وسط و میانه است و سواء سبیل کنایه از صراط مستقیم است که حد وسط در جمیع امور میباشد و دو طرف آن که افراط و تفریط
است هر دو موجب ضلالت و گمراهی است و معنی لم یهتد الی الصراط المستقیم است و ممکن است سواء بمعنی غیر، و الف و
لام السبیل براي عهد، و مقصود سبیل حق، و سواء السبیل ظرف باشد یعنی ضل فی غیر سبیل الحق، در غیر راه حق گم شده است، و
این وجه بعید است و ممکن است ضل بمعنی جار عن الطریق یعنی مال و عدل عنه، باشد یعنی این چنین اشخاص از راه حق بطرف
باطل عدول نمودهاند و این معنی بقرینه جمله قبل که وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمانِ باشد انسب است.
[سوره البقرة ( 2): آیه 109 ] .... ص : 146
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْ فَحُوا حَتَّی
( یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ( 109
(آرزو میکنند بسیاري از اهل کتاب که شما را بعد از ایمانتان بکفر برگردانند از روي حسدي که از خودشان نسبت بشما دارند بعد
از آنکه حق براي آنان آشکارا شده، پس عفو کنید و درگذشت نمائید تا امر خدا بیاید، همانا خدا بر هر چیز تواناست) أطیب البیان
فی تفسیر القرآن، ج 2، ص: 147
بمعنی تمنی است و کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ را بعضی از مفسرین یحیی ابن اخطب و برادرش ابی یاسر و یا بکعب بن اشرف، و « ودّ »
بعضی بدو نفر دیگر از یهود تعبیر نمودهاند ولی صدق کثیر بر اینها درست نیاید مگر باعتبار مرءوسین و همدستان آنها، و کلمه لو
در لَوْ یَرُدُّونَکُمْ گفتند مصدریه و بجاي ان است زیرا چنانچه از نحاة نقل شده لو بعد از ودّ و یود مصدریه و بدل ان است ولی در
جایی که مدخول آن بعید الحصول و یا ممتنع فی نفسه، یا ممتنع بحسب عادت باشد مانند همین مورد و بسیاري از آیات دیگر، و
کفارا مفعول دوم یردونکم میباشد و حسدا مفعول له براي ودّ است یعنی این آرزو از روي حسدیست که نسبت بشما دارند و این
حسد یا نسبت بنبی اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است براي آنکه دیدند مردم باو گرویدند و قدرت و سلطنت بر یهود پیدا نمود
از اینجهت آرزو میکردند که مسلمین از دور او متفرق شوند و این قدرت و سلطنت از او سلب شود و یا براي این بود که چرا نبوت
از میان آنها خارج شد و یا نسبت بمسلمین بود که مورد عنایات و الطاف و نصرت حق واقع شده و بعزت و شرافت و عظمت و
قدرت رسیدند و یهود مقهور و ذلیل و خوار گردیدند، و حسد بمعنی اراده زوال نعمت از محسود است اعم از اینکه حاسد این
نعمت را براي خود بخواهد یا نخواهد و این از صفات بسیار بد است و آیات و اخبار در ذمّ آن بسیار است که بشمه از آنها در
مجلد اول این کتاب صفحه 338 اشاره نمودیم و آنچه از مجموع آنها استفاده میشود شخص حسود معترض بخدا و مخالف با قضاء
و منکر عدل الهی است و انعام او را بر خلاف حکمت و مصلحت میداند و حسود نه تنها ضرري بمحسود خود نمیتواند برساند بلکه
همیشه مغموم و محزون بوده و خودش خودش را میخورد و موجب ارتفاع درجات و ازدیاد حسنات محسود و حبط و از بین رفتن
عبادت و حسنات خود میشود. ص: 148
و قید مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ ظاهرا اشاره باینست که منشأ این حسد، حقد و عداوت و عصبیت و عناد و رذائل نفسانی که در قلوب یهود
مکمون است و منشأ خارجی ندارد، بنا بر این متعلق بحسدا میباشد نه متعلق بودّ چنانچه بعضی مفسرین گفتهاند، و بعضی گفتند این
جمله ردّ بر یهود است که نسبت معاصی را بخدا میدهند و خداوند در مقام تکذیب آنان میفرماید این حسد منسوب و مستند بخود
و این عقیده جبریه است. «1» آنهاست، و این سخن درست نیست زیرا یهود بنصّ قرآن تفویضی هستند قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَۀٌ
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ یعنی این آرزو و تمناي ارتداد مسلمین را بعد از آن میکنند که حق براي آنها ثابت شده و فهمیدهاند که
رسالت نبی اکرم و دین اسلام از جانب خداوند تبارك و تعالی است و البته تا این معنی براي آنها ثابت نشده باشد جاي حسد
نیست زیرا حسادت در موقعی صادق آید که بهبیند محسودش متنعم بنعمتی است و او تمناي زوال آن را بکند و اگر نعمتی نهبیند
صفحه 86 از 266
حسد موردي ندارد.
فَاعْفُوا وَ اصْ فَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ مفسرین گفتند این آیه بآیات قتال منسوخ شده مانند قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ
و خبري در مجمع البیان از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرموده «3» و فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ «2» الْآخِرِ الایۀ
»
لم یؤمر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بقتال و لا اذن له فیه حتی نزل جبرئیل بهذه الایۀ (اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا) و
قلّده سیفا
ولی ظاهرا مفاد آیه بقرینه حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ نظر باین معنی دارد 1- سوره مائده آیه 69 «
-2 سوره توبه آیه 29
-3 سورة التوبۀ آیه 5
ص: 149
فعلا که شما مسلمانان از لحاظ عده و عده ضعیف هستید باید نسبت بفلتات حسد اهل کتاب در خورد و گذشت نموده و در مقام
تلافی برنیائید تا خداوند قدرت و شوکت بشما عنایت فرماید و حکم جهاد برسد و از آنها انتقام بکشید و خبر مروي از حضرت باقر
میباشد «1» علیه السّلام نیز بیش از این دلالت ندارد بنا بر این آیه نظیر آیه شریفه وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ
و عفو بمعنی ترك مؤاخذه و صفح بمعنی گذشت است و این دو قریب المعنی هستند إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ این جمله در مقام
تسلیت و دلداري مسلمین است که خداوند قادر است به اینکه بشما نیرو و قوّت عنایت فرماید و دفع شرّ آنها را از شما بنماید.
[سوره البقرة ( 2): آیه 110 ] .... ص: 149
( وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ( 110
(و نماز را بپا دارید و زکاة را بدهید و آنچه از خوبی براي خود پیش میفرستید آن را نزد خدا مییابید همانا خدا بآنچه میکنید
بیناست) بعد از آنکه خداوند مسلمین را باعراض از حاسدین اهل کتاب و عدم تعرض و عفو از آنها امر فرمود، باداء فرائض مذهبی
و اداء وظائف دینی که در اثر توجه و اهتمام بآنها نیرو و قدرت پیدا نموده و اجتماع و قومیت آنها مستحکم و بالنتیجه بر دشمن
پیروز میگردند، امر فرمود و بعنوان نمونه دو رکن اعظم آنها که نماز و زکاة باشد ذکر، و وظائف دیگر را بنحو عموم در ضمن
کلمه مِنْ خَیْرٍ گوشزد فرمود این دو رکن اسلامی را مفصلا در ذیل آیه: 1- سوره طه آیه 113
ص: 150
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ در اوائل سوره بیان نمودیم.
وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِ دُوهُ عِنْدَ اللَّهِ این جمله در عین اینکه مسلمین را بتمام وظائف دینی و خیرات ترغیب و تحریص
میکند بمنزله بیان علت براي جمله قبل است یعنی اگر شما بوظائف دینی از اقامه نماز و اداء زکاة و سایر عبادات واجب و مستحبّ
قیام کنید بدانید که نزد خدا محفوظ است و آثار و ثمرات و مثوبات دنیوي و اخروي آنها بشما میرسد.
إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِ یرٌ این جمله نیز بیان علت براي جمله قبل است که خود بمنزله بیان علت براي جمله قبلش بود و باصطلاح
علت بر علت است یعنی علت اینکه همه اعمال بندگان نزد خدا محفوظ است اینست که بتمام جزئیات کارهاي آنان بصیر و بینا و
خبیر و داناست و از ظواهر و بواطن و اسرار و ضمائر هر کس مطلع است و در این جمله بشارت به نیکوکاران و انذار به بدکاران
است، و ممکن است از این آیه استفاده بطلان حبط و تکفیر را نمود زیرا صریح است که اعمال از بین نمیرود و نتیجه آن به
صاحبش میرسد.
صفحه 87 از 266
ص: 151
[سوره البقرة ( 2): آیه 111 ] ... ص : 151
( وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّۀَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاري تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ ( 111
(یهود گفتند داخل بهشت نشود مگر کسی که یهودي باشد و نصاري گفتند داخل بهشت نشود مگر کسی که نصرانی باشد، این
آرزوهاي ایشانست بگو دلیل خودتان را بیاورید اگر راست میگویید) در آیه ایجاز لطیفی بکار برده شده زیرا تقدیر کلام اینست
که:
قالت الیهود لن یدخل الجنۀ الا من کان یهودیا و قالت النصاري لن یدخل الجنۀ الا من کان نصرانیا پس هر دو طایفه را جمع نموده
بیان فرموده است و دلیل بر این « او نصاري » تعبیر فرموده و جمله دوم را بنحو ایجاز از جهت وضوحش بکلمه « قالوا » و از آنها به
معنی اینست که هر یک از این دو طایفه دیگري را بر باطل میدانند چنانچه در دو آیه بعد میفرماید وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاري
عَلی شَیْءٍ الایۀ و هود اسم جمع براي طایفه یهود است مانند کلمه یهود بقرینه عطف نصاري بر آن که جمع نصرانی است نه آنچه
بعضی از مفسرین گفتهاند که جمع عائد بمعنی تائب و رجوع کننده بحق است زیرا اطلاق این معنی بر یهود مناسبتی ندارد و نه
آنچه بعضی دیگر گفتهاند که مصدر است و بر مفرد و جمع اطلاق میشود زیرا اطلاق هود بر مفرد معلوم نیست و مفرد آن یهودي
و بعید نیست که هود همان یهود باشد و چون یاء آن زائد است در بعضی «1» اطلاق شده مانند ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیا وَ لا نَصْ رانِیا
موارد ساقط شده باشد و آنچه در قرآن معرف ذکر شده یهود، و آنچه منکر استعمال شده هود است.
و این دعوي اختصاص بیهود و نصاري ندارد بلکه هر صاحب مذهبی نظر 1- سوره آل عمران آیه 60
ص: 152
به اینکه دین خود را حق و سایر ادیان را باطل میداند لذا خود را اهل نجات و دیگران را اهل عذاب میپندارد، و البته این دعوایی
است که اگر مستند بدلیل و برهان باشد قابل قبول و مفید فایده است و گرنه جز آرزوي بیهوده و خیال خامی بیش نیست، و از
اینجهت در مقام ردّ یهود و نصاري میفرماید:
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ یعنی اگر در این دعوي راست گوئید دلیل خود را بیاورید و چنانچه مکرر تذکر دادهایم یهود و
تا این زمان هستند و حال « ع» و زمان عیسی « ع» نصاري هیچ دلیلی بر حقانیت دین خود ندارند و فقط مدعی تواتر از زمان موسی
آنکه تواتر آنها چندین مرتبه قطع شده و مدرك تورات آنها منتهی بیک نفر میشود که آثار کذب از او ظاهر است و همچنین است
امر تعجیزیست یعنی اتیان برهان براي شما ممکن « هاتوا » و امر در «1» حال اناجیل چنانچه مفصلا در کلم الطیب متعرض شدهایم
نیست و از آوردن دلیل عاجزید، و ممکن است آیه شریفه نظر بنکته دیگري داشته باشد که از خصایص اعتقادي یهود و نصاري
است و آن اینست که یهود مدعی هستند که آنان هر چه معصیت کنند بجهنم نمیروند جز ایام کمی چنانچه در آیه شریفه است:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً و نصاري مدعی هستند که حضرت عیسی عوض آنها بجهنم رفت و دیگر آنان بدوزخ
لعنت ناموس را که مراد تورات است بجاي ما « ع» یعنی عیسی « فدانا من لعنۀ الناموس » نمیروند هر چند معصیت کار باشند و گفتند
تعبیر فرمود و امانی جمع امنیۀ بمعنی آرزو است چنانچه « امانی » قبول کرد، و از این جهت خداوند این اندیشه واهی و موهوم آنان را
298 - گذشت. 1- مجلد اول صفحه 261
ص: 153
[سوره البقرة ( 2): آیه 112 ] .... ص : 153
صفحه 88 از 266
( بَلی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ( 112
(آري کسی که اقبال و توجهش را بخدا کند و حال آنکه نیکوکار باشد پس اجر او نزد پروردگارش محفوظ باشد و بیمی بر ایشان
نیست و اندوهناك نخواهند بود) این آیه ردّ مقاله یهود و نصاري است و بعد از آنکه در آیه قبل بیان نمود که بمجرد ادعا کسی
داخل بهشت نمیشود بلکه باید دلیل و برهان بر صدق مدعاي خود داشته باشد و تنها اسم یهودي یا نصرانی سبب دخول جنت نشود
و این جز آرزوي باطلی نباشد، در این آیه مناط نجات و دخول بهشت را بیان فرمود به اینکه مناط نجات از خوف و حزن و عذاب
آخرت و دخول در امن و راحت و بهشت، یکی ایمان و توجه بخدا است و دیگر نیکوکاري و اطاعت از اوامر و نواهی حق.
یا جواب جمله مقدري است که از سیاق آیه قبل استفاده میشود کانّ گوینده میگوید پس هیچکس داخل بهشت « بلی » کلمه
نمیشود؟ جواب میدهد بَلی مَنْ أَسْلَمَ الایۀ یعنی آري داخل بهشت میشود کسی که مؤمن بخدا و مطیع او باشد و یا ردّ و جواب
همان جمله منفی است که در آیه قبل است یعنی:
لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّۀَ إِلَّا مَنْ کانَ الایۀ که مفادش چنین میشود بلی یدخل الجنۀ من اسلم الایۀ مانند زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلی
و مراد از جمله أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ ایمان حقیقی و توجه بحق است یعنی روي دلش را متوجه خدا کند و کار خود را «1» وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ
باو واگذارد و بسپارد و در همه امور نظر و توکل 1- سوره التغابن آیه 7
ص: 154
و اعتماد و خوف و رجائش باو باشد و بالجمله خود را تسلیم خدا کند نه تسلیم شیطان و هواهاي نفسانی و مقصود از وجه توجه و
اقبال قلبی است بقرینه اسلم نه توجه ظاهري جسمانی.
و مراد از جمله وَ هُوَ مُحْسِنٌ مطیع و منقاد اوامر و نواهی الهی بودن است و معنی محسن، فاعل فعل حسن است مقابل مسیء که
بمعنی فاعل سیئۀ و کار قبیح و زشت میباشد و احسان عبارة اخراي تقوي و عمل صالح است که در آیات دیگر ذکر شده و براي
این طایفه سه خصوصیت ذکر شده.
-1 فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ که عبارت از همان دخول جنت و رسیدن بفیوضات و نعم اخروي است.
-2 وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ که بشارت بایمنی از عذاب و از بیم و ترس مرگ و عقبات پس از مرگ تا قیامت و مواقف قیامت است.
-3 وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ که بشارت باینست که هیچ غم و اندوهی براي آنها نیست نه بواسطه فوت نعمت و نه اصابه نقمت، و اما کسانی
که یکی از این دو امر را دارا نباشند پس اگر مؤمن مسیء باشند و با ایمان از دنیا بروند اگر چه بالاخره اهل نجاتند ولی اولا از
بسیاري از درجات و مقامات بهشت محرومند و ثانیا خوف از سکرات موت و عقبات بعد از آن و مواقف قیامت و غیره براي آنان
هست و بالنتیجه این محرومیتها و مخاوف موجب حزن و اندوه آنان هم میباشد و براي مؤمن مسیء خوف دیگري هم هست و آن
خوف زوال ایمان بواسطه معصیت است زیرا گناه و معصیت مضارّ بسیاري دارد که اهم آنها ضعف ایمان تا بحدي که منجر بزوال
ایمان و سوء عاقبت میگردد.
و اگر غیر مؤمن ولی محسن و نیکوکار باشند اگر چه اهل نجات نیستند ص: 155
زیرا شرط نجات و صحت همه اعمال ایمان است ولی موجب تخفیف عذاب آنان میشود و البته کافر مسیء با کافر محسن در عذاب
یکسان نیستند.
[سوره البقرة ( 2): آیه 113 ] .... ص : 155
وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاري عَلی شَیْءٍ وَ قالَتِ النَّصاري لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَ ذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ
( مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَۀِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ( 113
صفحه 89 از 266
(یهود گفتند که نصاري بر چیزي نیستند و نصاري گفتند که یهود بر چیزي نیستند و حال آنکه هر دو گروه کتاب خود را میخوانند،
و همچنین گفتند آنهایی که نمیدانند مانند گفتار ایشان، پس خدا در روز قیامت میان آنان حکم فرماید در باره آنچه اختلاف
میکنند.
قالَتِ الْیَهُودُ الایۀ گفتار یهود درباره نصاري از اینجهت بود که یهود نبوت حضرت مسیح را منکر بوده و العیاذ باللّه نسبت ناروا
بمسیح و مریم مادر او میدادند لذا مذهب آنان را بر حق نمیدانستند، و اما گفتار نصاري درباره یهود براي این بود که نصاري
رفتار کنند و حال آنکه یهود نه تنها نبوّت « ع» میگفتند بآمدن مسیح شریعت موسی نسخ شده و باید یهود بدستورات حضرت مسیح
را منکر بودند بلکه چنانچه گذشت نسبتهاي ناروا هم بمسیح میدادند. « ع» حضرت مسیح
و اما اینکه بعضی از مفسرین گفتهاند که نصاري انکار نبوت موسی و کتاب او و تورات را نمودند و طبق آن خبري از ابن عباس
نقل کردهاند، کاشف از بی اطلاعی آنهاست زیرا نصاري اسفار تورات و سایر کتب یهود را وحی الهی أطیب البیان فی تفسیر
القرآن، ج 2، ص: 156
میدانند و بعهد قدیم نام نهاده و بجمیع لغات ترجمه و طبع و منتشر نمودهاند، چگونه منکر نبوت موسی و کتاب او تورات میشوند؟
وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ و هر کدام از این دو طایفه کتاب مذهبی خود را خوانده و ملاك دین و نجات میدانند.
کَ ذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ مراد از الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ظاهرا جهال هر قومی باشند نه اینکه اختصاص بمشرکین قریش
داشته باشد چنانچه در قرآن از قول قوم نوح درباره مؤمنین بنوح نقل میفرماید:
و درباره قوم صالح «1» فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ
میفرماید قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْ عِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ
و غیر اینها از آیات دیگر. «2» مُؤْمِنُونَ، قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ
فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ الایۀ یعنی در روز قیامت بین یهود و نصاري و جاهلین بمقام انبیاء و گروندگان بآنها در مورد اختلافات آنان حکم
میفرماید و مقالات باطل را از گفتارهاي حق جدا میفرماید و هر که را بجزاء خود میرساند چون روز قیامت روز فصل قضاء و
خداوند متعال حاکم و دیان در آن روز است. 1- سوره هود آیه 29
-2 سوره الاعراف آیه 73
ص: 157
[سوره البقرة ( 2): آیه 114 ] .... ص : 157
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْيٌ
( وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ( 114
(و کیست ستمکارتر از آن که از عبادت و یاد خدا در مساجد او جلوگیري میکند و در ویرانی آنها کوشش مینماید، اینان نباید در
استفهامیه « من » ( مساجد داخل شوند مگر در حالی که بیمناك باشند، و براي آنان در دنیا رسوایی و در آخرت عذاب بزرگ است
گفته شده، ولی «1» و مساجد جمع مسجد است و براي مسجد هر چند اطلاقاتی ذکر شده مانند آنچه در آیه شریفه أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ
در اینجا مراد اماکن و معابدي است که براي محل عبادت و نماز و سجود و نحو آن اختصاص داده شده بقرینه جمله وَ سَعی فِی
خَرابِها أَنْ یَدْخُلُوها و کلمه فیها.
و براي مساجد در شریعت مقدسه احکام بسیاري تشریع شده از قبیل حرمت تنجیس، وجوب فوري تطهیر، حرمت توقف جنب و
حائض و نفساء در آنها مندوب و ممدوح بودن بناء و تعمیر و روشن نمودن و مفروش کردن آنها و دخول با طهارت و اذکار وارده
صفحه 90 از 266
و حرمت هتک و تخریب و دخول کفار و غیر اینها از احکام و خصوصیات دیگر که در کتب فقهیۀ مذکور است.
و مراد از منع در مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ منع مساجد نیست بلکه منع از ذکر و عبادت در آنهاست زیرا أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ بدل اشتمال
از مساجد 1- سورة الجن آیه 18
ص: 158
است و معنی و من اظلم ممن منع ذکر اللَّه فی المساجد و این اختصاص بمسجد الحرام یا مسجدي که در فناء مکه است یا بیت
المقدس ندارد اگر چه مورد نزول مسجد الحرام باشد چنانچه از خبر مروي از حضرت صادق علیه السّلام است و همچنین این حکم
اختصاص بکفار قریش یا یهود و نصاري ندارد بلکه شامل هر کسی که مانع عبادت خدا در مساجد شود از کافر و غیر کافر شامل
میشود و همچنین اختصاص بزمان نبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم ندارد بلکه این حکم تا قیامت باقی است بلی مورد نزول آیه بقرینه
ذیل آن کفار قریش میباشند.
وَ سَعی فِی خَرابِها خرابی مسجد بر چند قسم است، یکی آنکه مسجد را منهدم نموده و از بین ببرند مانند مساجدي که جزو خیابان
و جاده کردند و یا تبدیل بخانه و مغازه نمودند، و دیگر آنکه مسلمانان را از دخول در آنها و عبادت منع کنند که بالاخره منجر
بخرابی میشود و دیگر آنکه مساجد را مرکز لهو و لعب و کسب و تماشا و امور نامشروع قرار دهند که این بر خلاف دستور شرع و
نظر واقف است و از اینجهت بکلمه سعی فی خرابها تعبیر فرمود نه کلمه یخربون، تا اقدام بهر قسم خرابی و بهر وسیله و اسبابی که
باشد و لو به چند واسطه شامل شود.
أُولئِکَ ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ جمله اگر چه بصورت خبر و نفی است ولی معنی آن نهی اکید از دخول اینگونه
اشخاص که کفار و ساعیان در تخریب مساجدند میباشد و بر مسلمین است که از دخول آنان جلوگیري نمایند.
اما جلوگیري از دخول کفار براي اینکه نجسند و شیئی نجس نباید داخل مسجد شود مخصوصا اگر موجب هتک حرمت آن بشود
چنانچه در آیه شریفه میفرماید. ص: 159
و چون در آیه علت نزدیک نشدن بمسجد الحرام را نجاست آن شمرده لذا «1» إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ
شامل تمام نجاسات میشود و از اینجهت ادخال میت مسلم قبل از غسل در مسجد جایز نیست و این حکم اختصاص بمسجد الحرام
ندارد بلکه جمیع مساجد را شامل است، ولی در عصر حاضر بلیط بآنها میدهند و براي تماشا و تفریح وارد مساجد میشوند.
و اما جلوگیري از کسانی که مانع از ذکر خدا در مساجد میشوند از باب نهی از منکر و هتک حرمت مسجد و رفع ظلم از مسلمانان
است و البته اگر مسلمین باین موضوع اهمیت میدادند و آن را شیوه خود قرار میدادند اگر احیانا و غفلۀ بعضی از این طبقات در
مساجد وارد میشدند در کمال خوف و بیم بودند و جمله إِلَّا خائِفِینَ در آیه شریفه اشاره باین معنی است.
لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْيٌ خزي و خواري دنیا که براي آنهاست یکی عقوبت ظلم است که خدا در دنیا از ظالم و ستمکار انتقام میکشد و
او را بمکافات ظلم گرفتار خواهد نمود بویژه این ظلم که اشد انحاء ظلم است و یکی منع مسلمین و اخراج و طرد آنان از مراکز
مقدس دینی که خود کمال تحقیر و اهانت بآنهاست وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ عذابهاي آخرتی همه آنها بزرگ است ولی
و نیز میفرماید کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ «2» اعظم آنها بی اعتنایی حق بآنها است چنانچه میفرماید قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ
-1 سوره توبه آیه 28 «3» لَمَحْجُوبُونَ
-2 سوره المؤمنون آیه 110
[.....] -3 سوره المطففین آیه 15
ص: 160
[سوره البقرة ( 2): آیه 115 ] ... ص : 160
صفحه 91 از 266
( وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ ( 115
(مشرق و مغرب براي خدا است، پس بهر طرف رو بگردانی آنجا مورد توجه خداست بدرستی که خدا محیط بهمه چیز و داناي بهر
قصدي است) لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ ذکر مشرق و مغرب در آیه براي مثال و نمونه است یعنی همه جهات براي خدا و در حیطه علم
و قدرت و سلطنت اوست، بقرینه جمله بعد که عموم در همه امکنه و جهات است و مقید بقیدي نشده و میتوان گفت مشرق و
مغرب دو جهت اضافی است که شامل جمیع جهات میشود زیرا پس از اثبات کرویت زمین و حرکت وضعی آن هر نقطه از نقاط
آن مشرق و مغرب است و تنها دو نقطه جنوب و شمال حقیقی از آن مستثنی است و از اینجهت در آیات دیگر نیز این تعبیر شده
و لام للَّه لام ملکیۀ است یعنی همه جهات و نقاط ملک خداست و «2» و رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ «1» مانند وَ رَبُّ الْمَشارِقِ
هیچ مکانی از تحت علم و قدرت و احاطه او بیرون نیست بنا بر این خداوند جسم نیست که در مکانی و جهتی دون سایر امکنه و
جهات باشد بلکه بهمه جهات و بجمیع عوالم احاطه دارد، و شاید کلمه واسع اشاره بهمین معنی باشد چنانچه میفرماید:
« وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِي عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ «3» وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
و مراد از احاطه، احاطه جسمی بجسم دیگر نیست بلکه احاطه قیومیت و قدرت است. 1- سوره و الصافات آیه 5
-2 سوره الرحمن آیه 17
-3 سوره ق آیه 15
-4 سورة البقرة آیه 182
ص: 161
و امّا توجّه بکعبه در حال نماز و نحو آن نه براي اینست که خداوند در طرف کعبه باشد بلکه براي احترام کعبه است که بیت اللَّه
الحرام و قبله مسلمین است، و همچنین توجه ببالا و بلند کردن دست بطرف بالا در حال دعا براي این است که نزول برکات از طرف
بالاست و از اینجهت در بسیاري موارد قبله شرط نیست مانند نماز در حال حرکت سواره یا پیاده و ذکر و دعا و تلاوت قرآن در غیر
صلوة و امثال اینها که استقبال در آن مستحبّ است یا شرط نیست.
و مراد از جمله فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اینست که بهر طرف توجه کنید توجه بخداست و از این استفاده میشود که در توجه بخدا
قصد و نیت و خلوص لازم است نه جهت و طرف مگر در مواردي که جهت و توجه بطرف مخصوص شرط شده باشد.
«1» و توهم نشود که این آیه بآیه قبله وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ
منسوخ شده باشد چنانچه بعضی از مفسرین توهم کردهاند زیرا آیه قبله در مقام شرطیۀ آن در خصوص نماز و ذبیحۀ و نحو اینهاست
منافی با عموم حکم این آیه در سایر موارد نیست، و مراد از علیم احاطه علمی حق بهمه جزئیات و اسرار و ضمائر و بواطن و ظواهر
و جمیع جهات است. 1- سورة البقرة آیه 151
ص: 162
[سوره البقرة ( 2): آیه 116 ] .... ص : 162
( وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ( 116
(و گفتند خداوند فرزند گرفت، او منزه است (از اینکه فرزند بگیرد) (بلکه آنچه در آسمانها و زمین است براي اوست و همه نسبت
باو مطیعند) وَ قالُوا اتَّخَ ذَ اللَّهُ وَلَداً قائلین باین گفتار هم یهودند که در تورات رائج از آدم بابن اللَّه تعبیر کردهاند و در قرآن مجید
و هم نصاري که قائل بتثلیث و «2» وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ «1» نقل از آنان نموده و از نصاري که گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ
صفحه 92 از 266
و هم طوایفی از مشرکین که گفتند ملائکه دختران خدا «3» بنوت مسیح شدند چنانچه میفرماید وَ قالَتِ النَّصاري الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ
هستند چنانچه در آیات شریفه قرآن گفتار آنان را مکرر ذکر فرموده.
و آیا در این آیه مراد همه این طوایف یا بعضی از آنهاست معلوم نیست و مناسباتی که بعضی از مفسرین بواسطه آیات قبل ذکر
نمودهاند تمام نیست زیرا مراعات نظم و مناسبت در آیات قرآن جز در موارد واضح و روشن درست نیست چنانچه در مقدمه ذکر
شد و اما بطلان این گفتار از بدیهیات است و احتیاج باستدلال ندارد، زیرا تولید و تناسل باید از جسم باشد که مادهاي از او منفصل
شود و صورت وجودي پیدا کند مانند انسان و حیوانات و نباتات و نحو اینها و چیزي که مجرد از ماده و صورت باشد مانند عقول و
« سبحانه » نحو آنها قابل تولید و تناسل نیست تا چه رسد بذات مقدس حق که وجود صرف است و ماهیت هم ندارد و همان کلمه
براي ابطال گفتار آنان کافی است که تنزیه وجود حق از همه عیوب و نواقص و احتیاجات است زیرا لازمه تولید، جسمیت و ترکیب
-1 سوره مائده آیه 21
-2 سوره توبه آیه 30
-3 سوره توبه آیه 30
ص: 163
و لازمه ترکیب نقص و احتیاج است و احتیاج از لوازم ممکن است و در ساحت قدس حق راه ندارد و احتیاج باین نیست که بگوئیم
جملات بعد یعنی:
بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ براي بطلان گفتار آنان ذکر شده چنانچه عده از مفسرین این دو جمله را
بتمحلات زیادي دلیل بر بطلان این گفتار دانستهاند بلکه این دو جمله پس از بطلان گفتار آنان در بیان نسبت موجودات با وجود
حق ذکر شده است.
بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بعد از آنکه نسبت تولیدي را از خود سلب نمود بیان فرمود که تمام موجودات امکانیه مملوك و
مخلوق پروردگارند و باراده و مشیّت و ایجاد وي موجود شدهاند و همه آنها از حیث این نسبت متساوي بوده و خداوند مالک
جمیع آنان بملکیت ذاتیه حقیقیه میباشد.
«1» کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ قانت بمعنی مطیع و خاضع و مقرّ بعبودیت و قائم و دائم بر طاعت، و مصلی آمده است مانند وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ
که بمعنی قائمین للدعاء یا داعین فی القیام آمده و از این باب است «2» که بمعنی المطیعین و المطیعات آمده وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ
که بمعنی قائم و مصلی آمده «3» قنوت در نماز که بمعنی دعاء است و شاید آیه اشاره بهمین داشته باشد و أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ
که بمعنی الزمی الطاعۀ مع خضوع و خشوع آمده و در این آیه معنی خاضع و مقرّ بعبودیت انسب است «4» و یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ
زیرا همه موجودات بلسان قال و یا بزبان حال مقرّ بعبودیت و مخلوقیت خویش و معترف بالوهیت و خالقیت حق میباشند و حتی
کسانی که کافر و مشرك و منکرند از اقرار باین حقیقت در ضمیر و باطن و بسا علانیه و ظاهر ناگزیرند چنانچه در آیه دیگر
میفرماید: 1- سوره احزاب آیه 35
-2 سوره بقره آیه 239
-3 سوره زمر آیه 12
-4 سوره آل عمران آیه 38
ص: 164
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ و اما حمل بر معانی دیگر مستلزم این است که عموم
کل تخصیص داده شود مثل اینکه گفتهاند مراد از کل کسانی هستند که آنان را فرزند خدا گمان کردهاند مانند عزیر و عیسی و
صفحه 93 از 266
فرشتگان، و حال آنکه لفظ کل بقرینه ما فی السموات و الارض افاده عموم میکند اگر گفته شود قانتین اطلاق بر ذوي العقول
میشود و از اینجهت مناسب بود بجاي کلمه (ما) کلمه (من) تعبیر فرموده باشد چنانچه در آیه دیگر میفرماید إِنْ کُلُّ مَنْ فِی
پس چرا به (ما) تعبیر فرمود؟ گوئیم بعضی از مفسرین گفتهاند که تعبیر به (ما) براي «1» السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً
تحقیر است و بعضی گفتند که کلمه (ما) عام است و قانتون خاص ذوي العقول میباشد ولی حقیقت اینست که کلمه ما عام است و
(کل له قانتون) نیز عامّ و مصداقش همان مصداق ماء موصوله میباشد و ذوي العقول و غیر ذوي العقول را شامل است زیرا غیر ذوي
العقول هم در حدّ خود داراي مرتبه از شعور بوده و اقرار بربوبیّت پروردگار نموده و بتسبیح و تحمید او مشغول میباشند چنانچه قبلا
متذکر شدیم و در آیات بسیار تصریح شده.
و اما در سوره مریم که به (من) تعبیر فرموده براي اینست که عبد در عرف لغت بر غیر ذوي العقول اطلاق نمیشود.
[سوره البقرة ( 2): آیه 117 ] .... ص : 164
( بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ( 117
- (او آفریننده و مبدع آسمانها و زمین است و هر گاه بخواهد چیزي را ایجاد کند همانا مر او را میگوید باش، پس موجود میشود) 1
سوره مریم آیه 94
ص: 165
بدیع بمعنی مبدع است مانند نذیر بمعنی منذر و ابداع بمعنی ایجاد چیزي است بدون سابقه و نقشه و مثال، و بدعت در دین بمعنی
احداث چیزي است که در دین نبوده و بدع بمعنی تازه و بیسابقه است در آیه شریفه ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ یعنی من اول رسول و
بی سابقه نیستم، انبیاء بسیاري قبل از من آمدهاند، و بدیع بمعنی شیئی جدید و صفت تازه نیز آمده است مانند و ادم بدیع فطرتک
در دعاي استفتاح.
وَ إِذا قَضی أَمْراً قضاء در قرآن بر معانی متعددي اطلاق شده:
-1 اراده و مشیّت چنانچه بعید نیست که در این آیه همین معنی مراد باشد بقرینه نظیر این آیه إِنَّما قَوْلُنا لِشَ یْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ
.«1» کُنْ فَیَکُونُ
یعنی اتمّ. «2» -2 بمعنی اتمام و بپایان رسانیدن است مانند: فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ
یعنی فافعل ما انت فاعله. «3» -3 بمعنی فعل مانند: فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ
یعنی یحکم و از همین باب است قضاوت بمعنی فصل خصومت. «4» -4 بمعنی حکم مانند: وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ
یعنی امر «6» یعنی اعلمناهم 6- بمعنی امر مانند وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ «5» -5 بمعنی اعلام مانند وَ قَ َ ض یْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ
[.....] یعنی خلقهن 1- سوره النحل آیه 42 «7» ربک 7- بمعنی خلق و صنع مانند فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ
-2 سوره القصص آیه 29
-3 سوره طه آیه 75
-4 سوره المؤمن آیه 21
-5 سوره اسري آیه 4
-6 سوره اسري آیه 24
-7 سوره فصلت آیه 11
ص: 166
صفحه 94 از 266
و قضا در مسئله قضا و قدر بحث طویل الذیلی است که در محل انسبی متعرض خواهیم شد انشاء اللَّه و در کلم الطیب مجلّد اول
صفحه 171 تا 178 متذکر شدهایم.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ مراد از قول گفتار لفظی نیست تا اینکه گفته شود خطاب بمعدوم است بلکه کلام الهی فعل او یعنی انشاء
و ایجاد اوست که بآن همه موجودات موجود میشوند و توضیح این کلام اینست که افعال الهی مانند افعال بندگان نیست که احتیاج
بتصور و تصدیق و عزم و جزم و حرکت عضلات داشته باشد بلکه در آنجا جز ایجاد و موجود شدن چیز دیگري تعقل نمیکنیم،
ایجاد همان فعل بمعناي مصدري است که ربط بین موجد (بکسر) و موجد (بفتح) بنفس خود موجود میشود و معنی مشیّت در
حدیث:
(خلقت الاشیاء بالمشیّۀ و المشیّۀ بنفسها)
همین است و این از صفات فعل است و متکلمین اراده را عبارت از همین ایجاد میدانند و لذا اراده را از صفات فعل میشمارند ولی
تحقیق اینست که اراده از صفات ذات و بمعنی علم بصلاح است که منشأ ایجاد میگردد چنانچه حکمت بمعنی علم بمصلحت است
که موجب صلاحیت فعل میشود.
ص: 167
[سوره البقرة ( 2): آیه 118 ] ..... ص : 167
وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَۀٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ
(118)
و گفتند کسانی که نمیدانند چرا خدا با ما تکلم نمیکند و یا آیتی بر ما نمیآید، مانند این سخن گفتند کسانی که پیش از اینها
بودند دلهاي اینان شبیه و نظیر یکدیگر است، ما آیات را براي گروهی که یقین پیدا میکنند بیان نمودیم وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ
مراد از الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ جهّال از عوام میباشند که موازین نبوت و اقامه معجزه و دلیل را نمیدانند و تصور میکنند که معجزه در تحت
اختیار پیغمبر یا اقتراح امت است که هر چه امت بخواهند پیغمبر بتواند اقامه کند در صورتی که آنچه بر خدا لازم است در اقامه
حجت و اتمام آن که دیگر بر مردم راه عذري باقی نباشد و همین مقدار که معلوم شود که این مدعاي نبوت از جانب حق است
کافی است اگر چه بآوردن یک معجزه باشد بلکه بسا احتیاج بمعجزه هم نیست مثل اینکه پیغمبر ثابت النبوة و یا معصوم ثابت
العصمۀ خبر دهد که فلان شخص معین پیغمبر است چنانچه ما مسلمین نبوت انبیاء سلف را از روي اخبار پیغمبر اکرم صلّی اللَّه علیه
و آله و سلّم و قرآن مجید و اخبار قطعیه از ائمه معصومین معتقدیم و احتیاج باثبات صدور معجزه از آنها نداریم و چنانچه گذشت
معجزه بدست خدا است و هر جا موافق حکمت و صلاح امت باشد بدست پیغمبر جاري میسازد و ملعبه دست مردم نیست که هر
ساعت هر کس هر چه بخواهد پیغمبر انجام دهد بویژه اموري که خلاف عقل و موازین عقلی باشد. أطیب البیان فی تفسیر القرآن،
ج 2، ص: 168
لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ لولا از اداة تخصیص و بمعنی هلا است یعنی چرا خدا با ما تکلم نمیکند، این افراد نادان توهم میکردند که هر کس
قابلیت دارد که خدا با او تکلم نماید لذا میگفتند این خدایی که تو پیغمبر و رسول اویی چرا خودش با ما سخن نمیگوید؟ غافل از
اینکه بسیاري از انبیاء هم داراي این موهبت نبودند و این خصیصه حضرت موسی (ع) بود چنانچه میفرماید.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِیسی وَ
أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْ ناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْ هُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ
.«1» مُوسی تَکْلِیماً
صفحه 95 از 266
و این موهبت بحضرت رسول اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در شب معراج هم اعطاء شد و شاید در موارد دیگر هم بوده چنانچه
در مقدمه در اقسام وحی ذکر شد.
و بالجمله تقاضاي تکلم خدا با بشر اگر از قبیل تکلم او با انبیاء باشد هر کسی قابل و لایق این معنی نیست و اگر از طریق عادي
باشد، آن هم محال است چنانچه واضح است و کلام خدا بمعنی ایجاد صوت است و چون صوت امر عرضیست محتاج بمعروض
است باید در جسمی مثل هوي یا درخت ایجاد شود و بر فرض اینکه ایجاد فرماید در جسمی از کجا میتوان فهمید که این کلام
خدا است.
أَوْ تَأْتِینا آیَۀٌ مفسرین گفتند مراد از آیۀ، معجزه اقتراحی آنهاست مثل اینکه میگفتند کوه صفا را طلا بگردان و امثال اینها و گرنه
آیات معجزات بسیار از پیغمبر خدا صادر شده و مشاهده نموده بودند، ولی بنظر میرسید که سؤال آنها این بوده که خداوند آیتی
بآنان عنایت فرماید یعنی هم چنان که به پیغمبر 1- سوره النساء آیه 161
ص: 169
معجزه عنایت فرموده بآنان هم آیتی عنایت فرماید که سبب شود پیغمبر او را تصدیق کنند، زیرا آیۀ فاعل تَأْتِینا و ضمیر متکلم نا
مفعول است یعنی ما را آیتی بیاید چنانچه این معنی مناسب قسمت اول است که لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ باشد.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ظاهرا این قسمت اشاره بمقالات بنی اسرائیل است که بحضرت موسی گفتند لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَي
و امثال اینها از توقعات جاهلانه احمقانه. «1» اللَّهَ جَهْرَةً
تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دلهاي ایشان در قساوت و عناد و حماقت و جهل و دیگر صفات رذیله شبیه بهم است و از این جمله استفاده میشود
منشأ این نوع توقعات و سؤالات عناد و عصبیت و فساد اخلاق و زیر بار حق نرفتن است نه اینکه بخواهند حقیقت را کشف نموده و
حقانیت پیغمبري براي آنها ثابت شود.
و قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ یعنی ما بمقدار کافی و وافی آیات را بیان نموده و معجزه بدست پیغمبرانمان جاري ساختهایم که هر
کس بخواهد به مقام یقین نائل شود و حقیقت را درك کند بتواند و این مؤید و شاهد بر همان مطلب سابق است که سؤالات آنان
از روي حقیقت نبوده و صرفا جنبه بهانه جویی داشته است.
و یقین بالاترین مراتب ایمان است و کسانی که باین مقام نائل شوند بسیار کمند چنانچه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
روایت شده که فرمود:
«2» من اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمۀ الصبر و من اوتی حظه منهما لم یبال ما فاته من صیام نهار و قیام لیل
و فرمود:
-1 سوره بقره آیه 52 «3» الیقین الایمان کله
-2 جامع السعادات صفحه 69
-3 جامع السعادات صفحه 69
ص: 170
و غیر اینها از اخبار دیگري که در جامع السعادات ذکر نموده، و از براي یقین سه مرتبه است: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین،
«1» و بیان این مراتب را قبلا متذکر شدهایم
[سوره البقرة ( 2): آیه 119 ] ..... ص : 170
( إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ ( 119
صفحه 96 از 266
(همانا ما ترا بر حق فرستادیم در حالی که مژده دهنده و ترسانندهاي، و از یاران دوزخ از تو بازخواست نمیشود) إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ
قید بالحق براي اشعار بحقانیت و درستی رسالت پیغمبر اسلام و مطابق با واقع و موافق با حکمت بودن آنست یعنی پیغمبري تو ثابت
و محقق است و هیچ بطلانی در آن راه ندارد و عقائد و اخلاقات و احکامت همه حق و صدق و راست و درست و مشتمل بر صلاح
جامعه و سعادت دنیا و آخرت بشر است.
بَشِیراً وَ نَذِیراً نصب این دو کلمه بر حال است و بشیر بمعنی بشارت دهنده بشارت مژده و اخبار باموریست که موجب سرور و
شادمانی شود و نذیر بمعنی منذر است و انذار بمعنی ترسانیدن از عواقب اعمال سوء و عذاب الهی است که براي مجرمین آماده
و بشارت و انذار «2» نموده است و گاهی بشارت در آیات در اخبار بشر و عذاب هم استعمال میشود مانند فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ
بزرگترین عمل انبیاء الهی است که از طرفی اهل ایمان و طاعت و عبادت را بمثوبات و نتایج دنیوي و اخروي که بر اعمال آنان
مترتب است آگاه سازند و اهل کفر و معصیت را بر عواقب شوم و نتایج سویی که لازمه 1- مجلد اول صفحه 137
-2 سوره توبه آیه 35
ص: 171
افعال آنهاست مطلع نمایند تا هر که نجات یابد و یا هلاك شود خود راه نجات و یا هلاکت را انتخاب کرده باشد لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ
.«1» عَنْ بَیِّنَۀٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَۀٍ
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ یعنی وظیفه تو تبلیغ و تبشیر و انذار است و بعد از آن مسئولیتی براي تو در قبال کسانی که راه دوزخ
را میپیمایند، نیست، و این جمله در مقام تسلیت پیغمبر است که از مخالفت کفار و معاندین اندوهگین نگردد و هم چنان که شأن
خدا، ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و بطور کلی هدایت انام است و بعد از آن هر که مهتدي و مؤمن شود نتیجهاش عاید
خودش میگردد و هر که کافر و گمراه گردد وزر و وبالش دامنگیر خودش میشود و بخدا نفع و ضرري نمیرساند چنانچه میفرماید:
شأن و وظیفه تو نیز تبلیغ و انذار و «3» وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدي «2» إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً
تبشیر است و بعد از آن هر کس بهر طرفی برود خود مسئول آنست، چنانچه وظیفه علماء و دانشمندان، امر بمعروف و نهی از منکر
و بیان احکام و تبلیغ و ارشاد و موعظه و نصیحت است و پذیرفتن و نپذیرفتن آن در اختیار مردم است اگر قبول کنند بسعادت خود
نائل شده و اگر قبول نکنند خود مسئول و گرفتار عمل خویشند. 1- سوره انفال آیه 44
[.....] -2 سوره الانسان آیه 2
-3 سوره فصلت آیه 16
ص: 172
[سوره البقرة ( 2): آیه 120 ] ..... ص : 172
وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاري حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَي اللَّهِ هُوَ الْهُدي وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ
( ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ( 120
(و هرگز یهود از تو راضی نشوند و همچنین نصاري از تو راضی نشوند مگر اینکه از ملت آنان پیروي کنی، بگو همانا هدایت الهی
هدایت حقیقی است، و اگر تمایلات آنان را پیروي کنی بعد از آنچه از علم بر تو آمده براي تو از جانب خدا یار و یاوري نیست)
از این آیه استفاده میشود که یهود و نصاري توقعات و خواهشهایی از پیغمبر نموده و طمع داشتند که حضرت با آنها مساعدت
کند مثل اینکه با آنها صلح و سازش کند و از آنها جزیه نگیرد آیه شریفه در مقام قطع طمع آنهاست که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله
و سلّم مأمور بامر الهی و تابع دستور اوست و پیش خود کاري نمیکند و بفرض اینکه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم با شما
صفحه 97 از 266
مساعدت کند اولا شما مردي هستید که با اینگونه مساعدتها و ملایمات دست از عناد و عصبیت خود بر نمیدارید مگر اینکه تابع
ملت شما که ساخته آراء و اهواء شماست بگردد، و ثانیا از ولایت حق بیرون میرود و نصرت خدا شامل حالش نمیگردد.
و نظیر اینست که آنچه مشرکین از پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم توقع داشتند که ما را یک سال به بت پرستی بگذار و مقرر
فرماي که ما بتها را بدست خود نشکنیم و در نماز از رکوع و سجود ما را معاف بدار و آیه شریفه: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِي
در این مورد نازل شد. 1- سوره «1» أَوْحَیْنا إِلَیْکَ الی قوله إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِ عْفَ الْحَیاةِ وَ ضِ عْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِ دُ لَکَ عَلَیْنا نَصِ یراً
77 - اسري آیه 75
ص: 173
قُلْ إِنَّ هُدَي اللَّهِ هُوَ الْهُدي هدي اللَّه کنایۀ از قرآن نازل بر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و دین اسلام است الْهُدي عبارت از راه
حق و طریق نجات است یعنی تنها دین اسلام راه سعادت و طریق نجات است و از حصري که از ضمیر فصل استفاده میشود معلوم
میگردد که ملت آنان (یهود و نصاري) از هدایت و راه سعادت خالی است و از جمله وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ استفاده میشود که ملت
آنان ساخته و پرداخته هواهاي نفسانی آنها و خالی از علم است.
ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِ یرٍ من اول متعلق بمحذوف و من دوم تسویۀ براي تأکید نفی است یعنی ما لک ولی و لا نصیر
یحمیک و یمنعک من اللَّه یار و یاوري نیست براي تو که جلوگیري کند و حمایت کند از پیش آمدهاي خدایی
[سوره البقرة ( 2): آیه 121 ] ..... ص : 173
( الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ( 121
(کسانی که بایشان کتاب دادیم و کتاب را آن طوریکه سزاوار آنست تلاوت میکنند اینان بکتاب ایمان دارند و کسانی که بآن کافر
میشوند پس اینان خود زیان کارانند) این آیه شریفه از چند جهت مورد بحث است: اول اینکه مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ
حَقَّ تِلاوَتِهِ چه کسانی هستند، دوم اینکه مراد از کتاب چیست؟ سوم اینکه مقصود از حق تلاوت کدام است و ما نخست اخباري که
در ذیل آیه وارد شده متذکر شده و سپس ببیان آن میپردازیم.
در کافی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده در تفسیر آیه شریفه فرموده
(هم الأئمۀ)
مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الایۀ امامانند و در مجمع البیان و تفسیر ص: 174
عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود:
(انّ حق تلاوته هو الوقوف عند ذکر الجنۀ و النار یسال فی الاولی و یستعیذ من الاخري)
در مورد ذکر جنت مسئلت میکند و در ذکر نار استعاذه میکند.
و در ارشاد دیلمی از آن حضرت روایت نموده که فرمود:
(یرتلون آیاته و یتفقهون به و یعملون باحکامه و یرجون وعده و یخافون وعیده و یعتبرون بقصصه و یأتمرون باوامره و ینتهون بنواهیه
ما هو و اللَّه حفظ آیاته و درس حروفه و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه حفظوا حروفه و اضاعوا احکامه و انّما هو تدبر آیاته و
العمل باحکامه)
قال تعالی کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَكٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ شمرده میخوانند و بمعانی آن پی میبرند و باحکامش عمل میکنند و بوعدههایش
امیدوارند و از وعیدهایش ترسانند و از قصههاي پیشینیان عبرت میگیرند و اوامر آن را امتثال میکنند و نواهی آن را اجتناب میکنند
بخدا قسم نیست مراد از حق تلاوت مجرد حفظ آیات یا درس کلماتش یا قرائت سور آن یا درس عشرها و خمسهاي آن قراء فقط
صفحه 98 از 266
حفظ عبارات کردند ولی باحکامش عمل نکردند و جز این نیست که حق تلاوت تدبر آیات او است و عمل باحکامش سپس
استشهاد فرمود بآیه شریفه کتاب الایۀ.
و اما اموري که از آیه شریفه بضمیمه این اخبار استفاده میشود عبارت است از چند امر:
-1 مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ عموم کسانی هستند که قرآن را آن طوریکه سزاوار تلاوت آنست تلاوت میکنند به بیانی که در
خبر منقول از ارشاد ذکر شده و اما تفسیر بائمه هدي (ع) از باب بیان مصداق است زیرا این خانواده اتمّ مصادیق آیه شریفه هستند.
-2 از مجموع این اخبار استفاده میشود که مراد از کتاب، قرآن مجید است ص: 175
نه تورات یا انجیل، بلکه استشهاد حضرت بآیه شریفه، کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ صریح در این معنی است بنا بر این قول بعضی از مفسرین
که گفتند مراد از کتاب انجیل، و مراد از الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آن عده از نصاري حبشه و شامند که با جعفر بمدینه آمدند و
همچنین قول بعضی دیگر که گفتند مراد از کتاب تورات و مراد از کسانی که بآنها کتاب دادیم عبد اللَّه سلام و یاران او میباشند
درست نیست براي اینکه مستند صحیحی براي این گفتار نیست، و استناد بمراعات نظم آیات هم مردود است زیرا چنانچه مکرر
گفتهایم مراعات نظم در آیات قرآن معتبر نیست.
-3 در ذیل حدیث اخیر، حق تلاوت را بتدبر در آیات و عمل باحکام قرآن تفسیر مینماید و بآیه شریفه کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَكٌ
استشهاد میفرماید که صریح است بر اینکه غرض اصلی از انزال قرآن تدبر در آیات آنست و در صدر حدیث حق «1» لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ
تلاوت که تدبر در آیات قرآن است بامور هشتگانه تفسیر نموده: ترتیل در قرآن (شمرده تلاوت نمودن) فهم معانی، عمل باحکام و
امیدواري بوعدهها، ترسیدن از وعیدها، عبرت گرفتن از قصص و حکایات، اطاعت اوامر و ترك نواهی آن 4- مراد از جمله ما هو و
اللَّه حفظ آیاته تا اضاعوا حدوده تعریض بکسانی است که صرفا بقرائت ظاهري و تجوید آن اکتفاء نموده و تعداد آیات و حروف
آن را حفظ میکنند ولی حدود و احکام آن را ضایع میسازند، و این امور اگرچه در حدّ خود داراي فضیلت است لکن حق تلاوت
نیست و اگر با تدبر در آیات قرآن توأم نباشد فایده ندارد.
» -5 مراد از
وقوف عند ذکر الجنۀ و النار
که در حدیث دوم است اینست که 1- سوره ص آیه 28 «
ص: 176
نزد آیاتی که راجع به بهشت و نعم آنست توقف کند و از خدا مسئلت نماید که او را باعمالی که موجب نیل به بهشت و نعم آنست
موفق گرداند و نزد آیاتی که راجع بدوزخ و عذابهاي آنست توقف کند و بخدا پناه برد و مسئلت نماید که او را از آن نجات دهد و
متذکر شود وسائل نیل به بهشت چیست انجام دهد و اموري که اسباب گرفتاري و دخول در عذابهاي الهی است چه چیزهایی است،
از آنها اجتناب نماید. بعد از توجه باین اموري که ذکر شد تفسیر آیه از همه جهات آن بخوبی واضح و روشن میگردد.
أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ مرجع ضمیر ظاهرا همان کتاب است که عبارت از قرآن باشد و ارجاع ضمیر برسول بنحو استخدام وجهی ندارد و
ایمان بقرآن در حقیقت ایمان بهمه عقاید از توحید و عدل و نبوت و امامت و معاد و جمیع ضروریات دین و آنچه انبیاء آورده و
ائمه بیان فرمودهاند میباشد، و از این جمله استفاده میشود که حق تلاوت خاصّ اهل ایمان است و سایر فرق و مذاهب از این معنی
بیبهرهاند، و مخفی نماند که صدق کلی از یک جانب است یعنی هر که حق تلاوت را رعایت کند مؤمن بقرآن است ولی چنین
نیست که هر که مؤمن بقرآن باشد حق تلاوت را مراعات مینماید.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسران و زیان دنیا و آخرت از براي آن کسانی است که بقرآن کافر باشند و این کفر بقرآن
اعم است از اینکه بهمه قرآن یا ببعض آیات آن ایمان نداشته باشند و معنی خسران را قبلا متذکر شدهایم
صفحه 99 از 266
ص: